- مقدمه
- پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز
معنی مقدمه - جستجوی لغت در جدول جو
- مقدمه
- پیشاپیش، جلوتر، از پیش، اول از هر چیزی و جز پیشین و نخستین از هر چیزی
- مقدمه ((مُ قَ دَّ مِ))
- اول چیزی، قسمت جلوی لشکر، حادثه، واقعه، آغاز، شروع کار
- مقدمه
- اول چیزی، طلیعه، مطلبی که پیش از مطلب اصلی گفته شود برای فهم مطالب دیگر، آنچه در ابتدای کتاب نوشته می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیشکش، پیشباج (مالیات قبل از موعد)، پیشداد آنچه پیشکشی به کشاورز داده می شود، پیشکش کردن، پیشکش هدیه، مالیاتی که قبل از موعد پرداخت مطالبه کنند (ایلخانان مغول)، آنچه برزگر از پش گیرد مبلغ معینی که بعنوان مساعده سال بزارع میدهد و هنگام برداشت پس میگیرد، جمع تقادم
پارچۀ رنگین منقّش که بر روی فرش یا بستر می کشیده اند، بسترآهنگ، روفرشی
پیش افتادن، درپیش شدن، پیشی کردن، پیشکش کردن، پیشکش، پیشکشی، هدیه
تقدمۀ معرفت: در پزشکی پیش بینی طبیب از عاقبت مرض
تقدمۀ معرفت: در پزشکی پیش بینی طبیب از عاقبت مرض
مونث متقدم جمع متقدمات
مردمک (چشم) : زنج گفت: سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمه دیده صواب شاید بود
مقامه در فارسی نشستنگه (مجلس) در باغ بگشاد سالار بار نشستنگهی ساخت بس شاهوار، سخنرانی گفتار، پایگاه، نوشته آهنگین، گامه در سوفیگری مجلس، خطبه، شرح داستان بیان سر گذشت، مقاله ای ادبی که به نثر فنی مشحون به صنایع بدیعی و توام با اشعار و امثال آورده شود مانند: مقامات بدیعی و مقامات حریری (در عربی) و مقامات حمیدی (در فارسی)، جمع مقامات
مقدسه در فارسی مونث مقدس بنگرید به مقدس مونث مقدس: (قواعد مقدسه اسلام)، جمع مقدسات
مقدره در فارسی مونث مقدر بنگرید به مقدر مقدرت در فارسی توانش مونث مقدر، جمع مقدرات
پارچه منقشی که بر روی فرش یا بستر کشند، روفرشی، بستر آهنگ: (... مقرمه ای داشت مذهب سخت نیکو بر روی نهالی افگنده) (سیاست نامه. چا. اقبال 102)
((تَ دِ مِ))
فرهنگ فارسی معین
پیشکش کردن، پیشکش، مبلغ معینی که به عنوان مساعده و برحسب قرار معین مالک در آغاز مال به زارع می دهد و هنگام برداشت پس می گیرد
((مَ مَ یا مِ))
فرهنگ فارسی معین
مجلس، محل نشستن، گروهی از مردم، نوشته ای ادبی با نثر فنی همراه با صنایع بدیعی و اشعار و امثال
نوشته ای ادبی با صنایع بدیعی که بر مبنای گزارش یک حکایت نوشته شده است
مجلس
مقام، مرتبه، درجه
مجلس
مقام، مرتبه، درجه
مردمک، دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه
پیش رفته، پیش افتاده، پیش فرستاده شده، مقابل مؤخّر
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
هنگام آمدن، وقت قدم نهادن، از سفر باز آمدن
سریانی تازی گشته از قودمت پیش پیشی، دلیری سریانی تازی گشته قدمت در فارسی کهوانی پیشینگی دیرینگی
شن کش منداوی گونج (گویش افغانی) تخته دندانه داری که با آن زمین را هموار می کنند
باز آمدن، قدوم، از جائی باز آمدن
ذکر مقدمه برای بیان مطلبی
عده ای که پیشاپیش لشکر حرکت کنند، پیشرو لشکر
دیباچه سر آغاز پیشگفت پیشگفتار
گفتار مهین
زمینه کرویز
زمینه دانایی
گفتار کهین
ذکر کردن مقدمه برای مطلبی: (دلم نمیخواهد مقدمه چینی کنم برویم سرمطلب)