جدول جو
جدول جو

معنی مقدع - جستجوی لغت در جدول جو

مقدع
(مُ قَدْ دَ)
شی ٔ مقدع، چیز شکن دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطع
تصویر مقطع
محل قطع، جای بریدن، محل جدایی
پایان سخن
در علوم ادبی بیت آخر غزل یا قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند
کوتاه، مقابل موصل
در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
جای نشستن، نشستنگاه، نشیمنگاه، در علم زیست شناسی دبر، پیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
پاک و پاکیزه، منزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
زمین گیر، برجای مانده، آنکه به واسطۀ بیماری و ناتوانی یا پیری نتواند از جا برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
اقناع کننده، قانع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدر
تصویر مقدر
تقدیر کننده، خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
کسی که چیزی را کشف و آشکار کند، کسی که چیز تازه ای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد، سازندۀ چیزی بی مثل و بی نظیر، پدید آورندۀ هست از نیست، هستی بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
کسی که سر و صورت خود را پوشانیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
آنچه باعث دردسر شود، دردسر دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدر
تصویر مقدر
آنچه تقدیر شده، نصیب، قسمت، سرنوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
پیش رفته، پیش افتاده، پیش فرستاده شده، مقابل مؤخّر
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
هنگام آمدن، وقت قدم نهادن، از سفر باز آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ دَ عَ)
چوبدستی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
باز آمدن، قدوم، از جائی باز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریدن، قطع و برش بریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
اختراع کننده، آفریننده اختراع شده، آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
صندوقخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقع
تصویر مدقع
نیکو گوینده، باریک گرداننده، باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر یافته درد سر دهنده، جدا جدا کننده، آزار رسان گزایان راه نرم پیکان پهن، سخنور، کاردان: مرد دردسر داده شده آنچه موجب تصدیع و درد سر باشد دردسر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مغنا مکنا روسری خرسند کننده پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقمع
تصویر مقمع
بته: سنگی باشد که بدان دارو ها سایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرع
تصویر مقرع
پشک اندازنده، کوبنده کوبنده، فال زننده
فرهنگ لغت هوشیار
پدرود شده، آسایشجوی: اسپ پدرود کننده ودیعت نهاده امانت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
پاک کرده، پاک و پاکیزه، منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدر
تصویر مقدر
تقدیر شده، اندازه گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلع
تصویر مقلع
کان سنگ کلوخ کوب، کلوخ کش
فرهنگ لغت هوشیار
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
نشستنگاه، جمع مقاعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
((مُ دِ))
کسی که چیز تازه ای بیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
پلکان، برش، پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
اشو، سپند، ورجاوند
فرهنگ واژه فارسی سره