جدول جو
جدول جو

معنی مقتنص - جستجوی لغت در جدول جو

مقتنص
شکار شده
تصویری از مقتنص
تصویر مقتنص
فرهنگ فارسی عمید
مقتنص
شکار کننده
تصویری از مقتنص
تصویر مقتنص
فرهنگ فارسی عمید
مقتنص(مُ تَ نِ)
شکارکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتناص شود، اسیرکننده. (غیاث) (آنندراج) ، کسب کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مقتنص(مُ تَنَ)
شکارشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) : مرغان شکاری جز بر مقتنص خویش ننشینند... (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 61)
لغت نامه دهخدا
مقتنص
شکار کننده، در بند کشنده گرفتار کننده، الفنجنده (کسب کننده) شکارشده صید شده: (و مرغان شکاری جز بر مقتنص خویش ننشینند ) (نفثه المصدور. چا. یز. 61)، آنچه شکار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مقتنص((مُ تَ نَ))
شکار شده، صید شده، آنچه شکار کنند
تصویری از مقتنص
تصویر مقتنص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
یابنده، کسب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
در تصرف و مالکیت کسی درآمده، کسب شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نا)
متصرف و مالک شده. (ناظم الاطباء). به دست آمده. فراهم آمده. مکتسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَن ن)
راست ایستاده و راست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راست ایستنده. (آنندراج). و رجوع به اقتنان شود، بزکوهی برشونده به قنه که کوه خرد باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
دام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
صیاد:
آینه خالص نگشت او مخلص است
مرغ را نگرفته است او مقنص است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
باز نگاهداشته شده برای شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
قناعت کننده. قانع:
گفت مردی زاهدم من منقطع
با گیاه و برگ اینجا مقتنع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
سرمایه دار. (غیاث) (آنندراج) ، سرمایه دهنده. (غیاث) (آنندراج) ، ورزنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کسب کننده. فراهم آورنده. جمع کننده. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مالک. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقتناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَص ص)
قصاص گیرنده و قصاص دادن خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه قصاص دادن میخواهد و آنکه در پی قصاص می شود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برپی کسی می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روایت کننده سخن بر روش آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
شکارجوینده و شکارکننده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقنص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بر ساخته از تازی دامی شکارگر (اسم ب صفت) صید کننده صیاد (مرغ آهو) : (آینه خالص نگشت او مخلص است مرغ را نگرفته است او مقنص است) (مثنوی. نیک. 318: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه دار، سرمایه دهنده بدست آمده کسب شده. گرد آورنده (مال) فراهم آورنده ذخیره کننده، لازم گیرنده ملازم (حیا و جز آن)، دارنده مالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
((مُ تَ نِ))
قناعت کننده، قانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
((مُ تَ))
فراهم کننده، به دست آورنده، مالک، متصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقنص
تصویر مقنص
((مُ نِ))
صیدکننده، صیاد
فرهنگ فارسی معین