معنی مقتنص - فرهنگ فارسی معین
معنی مقتنص
- مقتنص((مُ تَ نَ))
- شکار شده، صید شده، آنچه شکار کنند
تصویر مقتنص
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مقتنص
مقتنص
- مقتنص
- شکار کننده، در بند کشنده گرفتار کننده، الفنجنده (کسب کننده) شکارشده صید شده: (و مرغان شکاری جز بر مقتنص خویش ننشینند ) (نفثه المصدور. چا. یز. 61)، آنچه شکار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مقتنص
- مقتنص
- شکارشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) : مرغان شکاری جز بر مقتنص خویش ننشینند... (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 61)
لغت نامه دهخدا
مقتنص
- مقتنص
- شکارکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتناص شود، اسیرکننده. (غیاث) (آنندراج) ، کسب کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مقتنی
- مقتنی
- سرمایه دار، سرمایه دهنده بدست آمده کسب شده. گرد آورنده (مال) فراهم آورنده ذخیره کننده، لازم گیرنده ملازم (حیا و جز آن)، دارنده مالک
فرهنگ لغت هوشیار