- مقبول
- دلپذیر، پذیرفته
معنی مقبول - جستجوی لغت در جدول جو
- مقبول
- قبول شده، پذیرفته شده، پسندیده
- مقبول
- قبول شده
- مقبول ((مَ))
- قبول شده، پذیرفته شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مقبوله در فارسی مونث مقبول بنگرید به مقبول مونث مقبول
ساخته شده در فطرت، سرشته شده
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
گرفته شده، چیزی که به چنگ گرفته شده
باقی مانده بیماری و بقیه دشمنی و پس مانده عشق
سرشته، بزرگ اندام آفریده شده فطری قرار داده شده سرشته
آنکه بفساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، خبل اجتماع خبن و طی است در مستفعلن متعلن بماند فعلتن بجای آن بنهند و این فاصله کبری است
به پنجه گرفته، بستنده
در گور، پوشیده
جمع مقول، زبان ها
کشته شده، قتیل
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن»، «متعلن» بماند، «فعلتن» به جای آن بنهند و این فاصله کبری است
کشته شده
پذیرش، پذیرفته شده
روی آورنده، روکننده به چیزی
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، خوش طالع، نیکوبخت، خجسته طالع، فرّخ فال، مستسعد، طالع مند، فرخنده بخت، شادبخت، سفیدبخت، صاحب دولت، نیک اختر، بلندبخت، سعید، بلنداقبال، ایمن، نکوبخت، صاحب اقبال، بختیار، خجسته، اقبالمند، خجسته فال، جوان بخت، فرخنده طالع
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، خوش طالع، نیکوبخت، خجسته طالع، فرّخ فال، مستسعد، طالع مند، فرخنده بخت، شادبخت، سفیدبخت، صاحب دولت، نیک اختر، بلندبخت، سعید، بلنداقبال، ایمن، نکوبخت، صاحب اقبال، بختیار، خجسته، اقبالمند، خجسته فال، جوان بخت، فرخنده طالع
پذیرفتن و گرفتن چیزی، گفتار کسی را به راستی و درستی پذیرفتن، پذیرفته
قبول افتادن: پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن،برای مثال صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ - ۴۷۲)
قبول شدن: پذیرفته شدن
قبول کردن: پذیرفتن
قبول افتادن: پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن،
قبول شدن: پذیرفته شدن
قبول کردن: پذیرفتن
پذیرفتن، پذیرائی، مقبول
گفته شده
پیش آمده و روی آورده بهر چیزی، خوشبخت
پیش آمدن
روی آورنده، صاحب اقبال، خوشبخت
جمع مقبول، پتیریشان، پذرفتگان، پسندیدگان