جدول جو
جدول جو

معنی مقبول - جستجوی لغت در جدول جو

مقبول
دلپذیر، پذیرفته
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
فرهنگ واژه فارسی سره
مقبول
قبول شده، پذیرفته شده، پسندیده
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
فرهنگ فارسی عمید
مقبول
قبول شده
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
مقبول
((مَ))
قبول شده، پذیرفته شده
تصویری از مقبول
تصویر مقبول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقبوله
تصویر مقبوله
مقبوله در فارسی مونث مقبول بنگرید به مقبول مونث مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجبول
تصویر مجبول
ساخته شده در فطرت، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبوض
تصویر مقبوض
گرفته شده، چیزی که به چنگ گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقبول
تصویر عقبول
باقی مانده بیماری و بقیه دشمنی و پس مانده عشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبول
تصویر مجبول
سرشته، بزرگ اندام آفریده شده فطری قرار داده شده سرشته
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بفساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، خبل اجتماع خبن و طی است در مستفعلن متعلن بماند فعلتن بجای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبوض
تصویر مقبوض
به پنجه گرفته، بستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبور
تصویر مقبور
در گور، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاول
تصویر مقاول
جمع مقول، زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته شده، قتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبول
تصویر عقبول
((عُ))
سختی، شدت، باقی مانده تب و بیماری، تب خال، جمع عقابیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجبول
تصویر مجبول
((مَ))
آفریده شده، فطری قرار داده شده، سرشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
((مَ))
آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن»، «متعلن» بماند، «فعلتن» به جای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
((مَ))
کشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبوض
تصویر مقبوض
((مَ))
گرفته و اخذ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
(پسرانه)
خوشبخت، خوش اقبال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرش، پذیرفته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
روی آورنده، روکننده به چیزی
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، خوش طالع، نیکوبخت، خجسته طالع، فرّخ فال، مستسعد، طالع مند، فرخنده بخت، شادبخت، سفیدبخت، صاحب دولت، نیک اختر، بلندبخت، سعید، بلنداقبال، ایمن، نکوبخت، صاحب اقبال، بختیار، خجسته، اقبالمند، خجسته فال، جوان بخت، فرخنده طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرفتن و گرفتن چیزی، گفتار کسی را به راستی و درستی پذیرفتن، پذیرفته
قبول افتادن: پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن، برای مثال صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ - ۴۷۲)
قبول شدن: پذیرفته شدن
قبول کردن: پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرفتن، پذیرائی، مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقول
تصویر مقول
گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
پیش آمده و روی آورده بهر چیزی، خوشبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول
تصویر قبول
پیش آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
((قُ))
خوبی، زیبایی، جمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
((قَ))
پذیرفتن، پذیرایی، پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقول
تصویر مقول
((مَ))
گفته شده، گفتار، محمول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
روی آورنده، صاحب اقبال، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبولین
تصویر مقبولین
جمع مقبول، پتیریشان، پذرفتگان، پسندیدگان
فرهنگ لغت هوشیار