- مقبوبه(مَ بَ)
سره مقبوبه، ناف لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باریک و لاغر. مقبوب. (ناظم الاطباء)
معنی مقبوبه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زن محبوب، دوست داشته شده، آنکه یا آنچه مورد علاقه و محبت است، دوست، معشوق
(مَ بُوْ وَ)
لغت نامه دهخدا
مضموم و درهم کشیده. مقبوّ. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقبو شود
(مَ ضَ)
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر اشاره به شعرای شامی است که در فراق شعرای یمانی از بس گریست که کور شد:
مبسوطه به یک چراغ زنده
مقبوضه دو چشم زاغ کنده.
(لیلی و مجنون چ وحید ص 177).
و رجوع به همین کتاب ص 177 حاشیۀ شمارۀ 4 شود
مبسوطه به یک چراغ زنده
مقبوضه دو چشم زاغ کنده.
(لیلی و مجنون چ وحید ص 177).
و رجوع به همین کتاب ص 177 حاشیۀ شمارۀ 4 شود
(مَ بَ)
لغت نامه دهخدا
مؤنث ملبوب. دابه ملبوبه، ستور پیش بند پالان بربسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(مَ بو بَ)
لغت نامه دهخدا
ارض مذبوبه،زمین مگس ناک. (منتهی الارب). کثیرهالذباب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذبه. (متن اللغه) ، طعام مذبوبه، طعامی که در آن مگس بود. (مهذب الاسماء)
(مَ بَ)
لغت نامه دهخدا
آتش افروخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : نار مشبوبه، آتش افروخته. (ناظم الاطباء) ، زنی که از سرانداز و موی حسن وی افزوده شده باشد. (ناظم الاطباء)
سختی سیز (شدت)، جسک مانده مانده بیماری، آتش پارسی تبجوش تبخال این واژه در فرهنگ معین پارسی دانسته شده واحد عقبول، جمع عقابیل
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
متبوعه در فارسی مونث متبوع: پیروی شده سالار مونث متبوع: وزارت متبوعه جمع متبوعات
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب