جدول جو
جدول جو

معنی مقاضمه - جستجوی لغت در جدول جو

مقاضمه
(طَ مَ)
چیزی اندک گرفتن بعد از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندک اندک چیزی گرفتن. (ناظم الاطباء) ، خریدن و یا فروختن مقداری اندک و خرد و خرده فروشی کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقامه
تصویر مقامه
نوشته ای ادبی با صنایع بدیعی که بر مبنای گزارش یک حکایت نوشته شده است
مجلس
مقام، مرتبه، درجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکمه
تصویر محاکمه
با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادمه
تصویر مصادمه
به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن، به هم صدمه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
چیزی را با هم قسمت کردن و هر کدام بهرۀ خود را بردن، سوگند یاد کردن برای کسی، کسی را سوگند دادن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ نَءْ)
اقامت و آرام کردن به جایی. مقام. (منتهی الارب). اقامت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- دارالمقامه، جنت و بهشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای نشستن. ج، مقامات. (منتهی الارب) (آنندراج). مجلس و محل نشستن. (ناظم الاطباء). مجلس. ج، مقامات. (اقرب الموارد). و رجوع به مقامه شود، گروه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی از مردمان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیان سرگذشت. شرح واقعه: المقامه فی معنی ولایهالعهد بالامیر شهاب الدوله مسعود و ماجری من احواله. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 111)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ)
مقامه. جای نشستن. مجلس: من بر گوشه ای از آن هنگامه و برطرفی از آن مقامه متفکر آن مقالت و متحیر آن حالت بودم. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 17). و رجوع به مقامات شود، خطبۀ منظوم و منثور. خطبه یا سخنان ادبی به نثر فنی ومصنوع توأم با اشعار و امثال و مشحون به صنایع بدیعی اعم از لفظی و معنوی، مانند مقامات بدیعی و مقامات حریری در عربی و مقامات حمیدی در زبان فارسی. ج، مقامات: این هر دو مقامۀ سابق و لاحق که به عبارت تازی و لغت حجازی ساخته و پرداخته شده است اگرچه بر هر دو مزید نیست، اما عوام عجم را مفید نه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 4). و رجوع به مقامات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). برابری کردن. با کسی در کشتی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، با کسی ایستاده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ایستادگی کردن با کسی. قوام. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقاومت شود، برابری کردن با چیزی مانند قیمت که برابری می کند با متاع، ضدیت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ سَ)
با کسی سوگند خوردن. (المصادرزوزنی). کسی را سوگند خوردن. (تاج المصادر بیهقی). از برای کسی سوگند خوردن. (ترجمان القرآن). سوگند کردن برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی را سوگند دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با کسی چیزی قسمت کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). چیزی را با کسی بخش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بهره و بخش خود را گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ مَ)
محاکمه کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). مرافعه پیش قاضی بردن و محاکمه کردن با کسی. (از اقرب الموارد). پیش قاضی رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مصالحه کردن با کسی در مالی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسالمه
تصویر مسالمه
مسالمت در فارسی: دو سترفتاری آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
سوال و جواب کردن با هم، مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساومه
تصویر مساومه
مساومه و مساومت در فارسی: نرخگذاری بها گذاری بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساهمه
تصویر مساهمه
مساهمه و مساهمت در فارسی: بونداری هنبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاحمه
تصویر مزاحمه
مزاحمت در فارسی: رنج، رنج رساندن درد سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعمه
تصویر مزاعمه
مزاعمت در فارسی: انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
مراضعت و مراضعه در فارسی: شیر دادن شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاضره
تصویر مخاضره
مخاضرت در فارسی: کالفروشی نارس فروشی مونث مخاضر جمع مخاضرات
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقادمه
تصویر متقادمه
مونث متقادم دیرینه مونث متقادم: ادوار متقادمه
فرهنگ لغت هوشیار
مقامه در فارسی نشستنگه (مجلس) در باغ بگشاد سالار بار نشستنگهی ساخت بس شاهوار، سخنرانی گفتار، پایگاه، نوشته آهنگین، گامه در سوفیگری مجلس، خطبه، شرح داستان بیان سر گذشت، مقاله ای ادبی که به نثر فنی مشحون به صنایع بدیعی و توام با اشعار و امثال آورده شود مانند: مقامات بدیعی و مقامات حریری (در عربی) و مقامات حمیدی (در فارسی)، جمع مقامات
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاومه
تصویر مقاومه
مقاومت در فارسی پتوکی پترانی ایستادگی پایداری ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
مقاسمه و مقاسمت در فارسی بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
((مُ سَ مَ یا س مِ))
سوگند یاد کردن، سوگند دادن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاسمه
تصویر مقاسمه
((مُ سَ مَ یا س مِ))
چیزی را با هم تقسیم کردن، چیزی را با یکدیگر بخش کردن، در فارسی تشخیص مقدار مالیات دیوان به وسیله تعیین سهم معینی از محصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقامه
تصویر مقامه
((مَ مَ یا مِ))
مجلس، محل نشستن، گروهی از مردم، نوشته ای ادبی با نثر فنی همراه با صنایع بدیعی و اشعار و امثال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
مجلس، خطبه، بیان حال، سرگذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد