جدول جو
جدول جو

معنی مقارعه - جستجوی لغت در جدول جو

مقارعه
(طَ عَ)
با کسی قرعه زدن. قراع. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر قرعه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی شمشیر زدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، واکوفتن دلیران بعض مر بعض را. (منتهی الارب) (آنندراج). واکوفتن دلیران همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقارعت شود، گرفتن ناقۀ سرکش و خوابانیدن آن را برای گشن که گشنی کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مساهمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقارعه
مقارعه و مقارعت در فارسی، پشک انداختن، وا کوفتن در جنگ، واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاطعه
تصویر مقاطعه
از هم بریدن و جدا شدن، ترک مراوده و مکاتبه کردن، برعهده گرفتن کاری معین با مزد مشخص، پیمانکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارنه
تصویر مقارنه
به هم نزدیک شدن، به هم پیوستن، با هم یار و همراه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارعت
تصویر مقارعت
زد وخورد دلیران
فرهنگ فارسی عمید
با هم زراعت کردن یا قرار کشت کاری با هم گذاشتن بر طبق قرارداد معین، عقدی که در آن صاحب زمین، زمین خود را به کس دیگر واگذار می کند که در آن زراعت کند و حاصل آن را میان خود قسمت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
با کسی نزدیک شدن. (المصادر زوزنی). نزدیک شدن به کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). گام نزدیک گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پای برداشتن جهت آرامش. (منتهی الارب) (آنندراج). قارب المراءه، بلند کرد پای آن را جهت جماع. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و شیرین گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). قاربته فی البیع، آهنگ او کردم جهت خرید. (ناظم الاطباء) ، میانه راه رفتن. (منتهی الارب). قارب فی الامر، میانه روی کرد در آن کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاربت الدلو، نزدیک به پری رسید آن دول. (ناظم الاطباء) ، افعال مقاربه، کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیۀ آنها به افعال مقاربه از باب تسمیۀ کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست، بلکه بعضی بر مقاربه یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی، حری، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل، طفق، اخذ، علق، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال، نظیر: عسی و حری با ’ان’ همراه است، مانند عسی ربکم ان یرحمکم، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِنَ / نِ)
مأخوذ از تازی، اتصال و پیوستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء). مقارنه، مصاحبت. همدمی. (از ناظم الاطباء). یاری. همراهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود، جمع شدن دو کوکب در یک برج. (غیاث). نزدیکی و اجتماع دو کوکب در یک برج. (ناظم الاطباء). (اصطلاح نجوم) در اصطلاح نجوم، واقع شدن دو ستارۀ سیار است در یک درجه از منطقهالبروج و آن یکی از پنج نظر کواکب است و چهار دیگر تسدیسی و تربیعی و تثلیثی ومقابله است. (فرهنگ نظام). یکی از نظرات خمسه است وآن وقوع دو کوکب است در یک درجه. قران. اقتران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و علامات درج ودقایق و ثوانی... و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و... بنوشت. (سندبادنامه ص 64). به حقیقت بدانست که مقارنۀ ایشان از تثلیث سعدین مسعودتر بود و از اتصال نیرین به اوج و شرف محمودتر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 69). و رجوع به مقارنت شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ عَ)
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کشتی کردن با هم و همدیگر را بر زمین کوفتن. (آنندراج). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کشتی شود
لغت نامه دهخدا
(عَطَ)
باهم سخن گفتن و کنگاش نمودن. (آنندراج). سخن گفتن با کسی و مشاوره نمودن و کنگاش کردن. (ناظم الاطباء). مناطقه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ عَ / عِ)
مضارعه. رجوع به مضارعه و مضارعت شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
با چیزی مانیدن. (زوزنی). با کسی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر مانا و برابر گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانا و برابرگردیدن با چیزی و مشابه وی شدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
با هم آمیختن. قراف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیزش کردن به گناه. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیزش کردن گناه را. (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جماع کردن با زن. (از محیط المحیط). آرامش. نزدیکی کردن با زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رسیدن اندکی از بیماری جرب شتر را. (از اقرب الموارد) ، چرانیدن گوسفند در زمین و باز ده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با یکدیگر قرین شدن. قران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر یار و رفیق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یار و رفیق و مصاحب شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به یکدیگر پیوستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یار کردن دو چیز را با هم. (صراح) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر قرین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مدخل بعد شود، جمع کردن دو خرما را در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو خرما را روی هم گذاشتن و خوردن و منه: لاتقارنوا الا ان یستأذن الرجل اخاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ با)
مسارعت. شتافتن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (دهار). سرعت گرفتن. (اقرب الموارد). با کسی شتافتن. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). شتافتن و با هم شتابی و جلدی نمودن. (آنندراج) ، شتابانیدن. (المصادر زوزنی) (دهار). و رجوع به مسارعت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ عَ)
مقارعه. واکوفتن دلیران یکدیگر را: طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین به گوش روزگار آمد. (مرزبان نامه). و اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 265). و رجوع به مقارعه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
پاداش دادن. قراض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجازات کردن. (از اقرب الموارد) ، تجارت کردن از مال غیری. (منتهی الارب) (آنندراج). تجارت کردن با دیگری به اینکه موافق شرطی که با صاحب مال کرده است سود تجارت مابین آنها توزیع شود. (ناظم الاطباء). مضاربه. (اقرب الموارد). شرکت مضاربه. (صراح). شرکتی که مال از احد شریکین و عمل از دیگری باشد، بخشی معلوم از سود و ضرر برعهدۀ صاحب مال باشد و آن را مضاربه نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یکدیگر را وام دادن. (المصادر زوزنی) ، با یکدیگر شعر گفتن بر سبیل مجاوبه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
روباروی شدن و مقابله نمودن. قراح. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مواجهه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ جَ / جِ)
بابونه. بابونج. کرکاش. رجل الدجاجه. اقحوان. بابونک. بابونق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بهار (گیاهی...) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ بَ)
فرقه ای از یهود که مخالف جمهور یهودند به نفی تشبیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروهی از قوم یهودند که با طرفداری از عقیدۀ نفی ’تشبیه’ با اکثریت یهودیان مخالفت می ورزند. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 37)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ عَ / عِ)
مصارعه. مصارعت. کشتی گرفتن. (یادداشت مؤلف) : از مصارعۀ حوادث جز غصه و رنج دل نزاید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). می دانستند با سیل در مصارعه آمدن جان بازی است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 207). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کشتی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با یکدیگر آمیزش کردن. (از منتهی الارب). مخالطه. (اقرب الموارد). مذارعت، به پیمایش بیع کردن. (منتهی الارب). با ذرع کردن و پیمودن فروختن پارچه را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَیْءْ)
زمین به برزگری فا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). معامله در زمین به بعض حاصل آن در صورتی که بذر نیز از مالک باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با یکدیگر کشاورزی کردن وزمین را بر بعض حاصل آن به کسی دادن و تخم بر ذمۀ مالک باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در اصطلاح حقوقی عقدی است که به موجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی به طرف دیگر می دهد که آن را زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. (قانون مدنی مادۀ 518). در عقد مزارعه حصۀ هر یک از مزارع و عامل باید به نحو اشاعه از قبیل ربع یاثلث یا نصف و غیره معین گردد، و اگر به نحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد. (قانون مدنی 519). در اصطلاح فقهی، عقد لازمی است که باطل نمی شود مگر به تفاسخ. مزارعه مصدر از ’زرع’ معامله و معاهده بین مردم است که به ایجاب از یک طرف و قبول از طرف دیگر انجام میگیرد و به لحاظ اینکه زارع به تسبیب مالک عمل زرع را انجام میدهد مثل این است که این عمل را به شرکت انجام داده اند به این لحاظ مزارعه را بر آن اطلاق نموده اند و بیان نموده اند مزارعه را به اینکه آن معامله بر زمین است به یک حصه و بهره ای از حاصل زمین
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقارنه
تصویر مقارنه
با یکدیگر قرین شدن، یار و رفیق و مصاحب شدن، بیکدیگر پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
مقاطعه و مقاطعت در فارسی در تازی کهن: وا بریدن، سر انداختن شمشیر: تا کدام بران تر است در تازی نوین: استان در فارسی: پیمانکاری بریدن از یکدیگر و جدا شدن، ترک مراوده و مکاتبه کردن، انجام دادن کاری را با اجرت معین بعهده گرفتن، توضیح امروزه غالبا بعهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند پیمانکاری. یا به مقاطعه دادن، ساختمان بنا یا ساختن جاده ای را بعهده کسی یاموسسه ای در مقابل مزد معین واگذار کردن، ارزیابی مالیات یک منطقه بقرار مبلغی مقطوع، اجاره کردن مالیات محل بوسیله مردم آن بمبلغ مقطوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاربه
تصویر مقاربه
با کسی نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارضه
تصویر مقارضه
پاداش دادن، مجازات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارعت
تصویر مقارعت
واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مصارعه و مصارعت در فارسی: کشتی بر زمین کوفتن: یکدیگر را کشتی گرفتن یکدیگر را بر زمین کوفتن، کشتی گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مضارعه و مضارعت در فارسی مانایی برابری، جناس خط، شرکت مالک بازارع است در تقسیم حاصل. روش مزبور عبارتست از در نظر گرفتن پنج عامل جهت به ثمر رسانیدن حاصل و آن پنج عبارتند از: زمین آب شخم کار گاو در زمینهایی که با آب دستی مشروب شوند
فرهنگ لغت هوشیار
مسارعه و مسارعت در فارسی پیشدستی چمک، شتاب شتاب کردن تند شتافتن، پیشی گرفتن بر یکدیگر، شتاب تعجیل، سبقت
فرهنگ لغت هوشیار
مزارعه در فارسی کشاورزی، شمیزش پیمانی است میان خاوند و کشتکار که بخشی از برداشت به خاوند داده می شود زراعت کردن، عقدی است که بموجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی بطرف دیگر میدهد که آنرا زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. توضیح در عقد مزارعه حصه هر یک از مزارع وعامل باید بنحو اشاعه از قبیل ربع یا ثلث یا نصف و غیره معین گردد و اگر بنحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارعت
تصویر مقارعت
((مُ رِ عَ))
واکوفتن دلیران یکدیگر را، قرعه انداختن با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاطعه
تصویر مقاطعه
((مُ طِ عَ))
پیمانکاری، به عهده گرفتن انجام کاری پس از تعیین مزد
فرهنگ فارسی معین