مقاربه. نزدیکی. قربت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار از امیر محمود شنودم که گفت این مقاربت ما با ترکمانان از ضرورات است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538). علی تگین دشمن است به حقیقت... با وی نیز عهدی و مقاربتی باید هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی). اما عاقبت اندیش التماس صلح و مقاربت دشمن را غنیمت پندارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 276). و رجوع به مقاربه شود، نزدیکی با زن و مجامعت. (ناظم الاطباء). وقاع. مواقعه. آرامش. همخوابگی. هم بستری. جماع. مجامعت. مضاجعت. مباضعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقاربت کردن، نزدیکی کردن با زن
مقاربه. نزدیکی. قربت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار از امیر محمود شنودم که گفت این مقاربت ما با ترکمانان از ضرورات است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538). علی تگین دشمن است به حقیقت... با وی نیز عهدی و مقاربتی باید هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی). اما عاقبت اندیش التماس صلح و مقاربت دشمن را غنیمت پندارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 276). و رجوع به مقاربه شود، نزدیکی با زن و مجامعت. (ناظم الاطباء). وقاع. مواقعه. آرامش. همخوابگی. هم بستری. جماع. مجامعت. مضاجعت. مباضعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقاربت کردن، نزدیکی کردن با زن
نزدیک، مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمع نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
نزدیک، مقابلِ دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمعِ نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابلِ دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
با کسی نزدیک شدن. (المصادر زوزنی). نزدیک شدن به کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). گام نزدیک گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پای برداشتن جهت آرامش. (منتهی الارب) (آنندراج). قارب المراءه، بلند کرد پای آن را جهت جماع. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و شیرین گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). قاربته فی البیع، آهنگ او کردم جهت خرید. (ناظم الاطباء) ، میانه راه رفتن. (منتهی الارب). قارب فی الامر، میانه روی کرد در آن کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاربت الدلو، نزدیک به پری رسید آن دول. (ناظم الاطباء) ، افعال مقاربه، کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیۀ آنها به افعال مقاربه از باب تسمیۀ کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست، بلکه بعضی بر مقاربه یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی، حری، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل، طفق، اخذ، علق، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال، نظیر: عسی و حری با ’ان’ همراه است، مانند عسی ربکم ان یرحمکم، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک)
با کسی نزدیک شدن. (المصادر زوزنی). نزدیک شدن به کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). گام نزدیک گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پای برداشتن جهت آرامش. (منتهی الارب) (آنندراج). قارب المراءه، بلند کرد پای آن را جهت جماع. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و شیرین گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). قاربته فی البیع، آهنگ او کردم جهت خرید. (ناظم الاطباء) ، میانه راه رفتن. (منتهی الارب). قارب فی الامر، میانه روی کرد در آن کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاربت الدلو، نزدیک به پری رسید آن دول. (ناظم الاطباء) ، افعال مقاربه، کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیۀ آنها به افعال مقاربه از باب تسمیۀ کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست، بلکه بعضی بر مقاربه یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی، حری، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل، طفق، اخذ، علق، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال، نظیر: عسی و حری با ’اَن’ همراه است، مانند عسی ربکم ان یرحمکم، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک)
فرقه ای از یهود که مخالف جمهور یهودند به نفی تشبیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروهی از قوم یهودند که با طرفداری از عقیدۀ نفی ’تشبیه’ با اکثریت یهودیان مخالفت می ورزند. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 37)
فرقه ای از یهود که مخالف جمهور یهودند به نفی تشبیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروهی از قوم یهودند که با طرفداری از عقیدۀ نفی ’تشبیه’ با اکثریت یهودیان مخالفت می ورزند. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 37)
مقارعه. واکوفتن دلیران یکدیگر را: طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین به گوش روزگار آمد. (مرزبان نامه). و اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 265). و رجوع به مقارعه شود
مقارعه. واکوفتن دلیران یکدیگر را: طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین به گوش روزگار آمد. (مرزبان نامه). و اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 265). و رجوع به مقارعه شود
مقارنه. رجوع به مقارنه و مقارنه شود، واقع شدن دو سیاره است در یک درجه از منطقهالبروج: مر آفتاب را و ماه را بدین سبب که اثر هر دو اندر عالم بیشتر است از آثار دیگر کواکب مواصلتی و مقارنتی است که مر دیگر کواکب را به آفتاب آن نیست. (جامع الحکمتین ص 276). پادشاه زادگان به خدمت او (اوکتای قاآن) رسیدند و چون پروین مسعود شده به مقارنت بدر منیر اجتماع تزیین و تحسین پذیرفت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 155). دو دانه مروارید مانند فرقدین که به مقارنت قمر منیر مسعود باشد در گوش داشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 168). و رجوع به مقارنه شود
مقارنه. رجوع به مقارنه و مقارنه شود، واقع شدن دو سیاره است در یک درجه از منطقهالبروج: مر آفتاب را و ماه را بدین سبب که اثر هر دو اندر عالم بیشتر است از آثار دیگر کواکب مواصلتی و مقارنتی است که مر دیگر کواکب را به آفتاب آن نیست. (جامع الحکمتین ص 276). پادشاه زادگان به خدمت او (اوکتای قاآن) رسیدند و چون پروین مسعود شده به مقارنت بدر منیر اجتماع تزیین و تحسین پذیرفت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 155). دو دانه مروارید مانند فرقدین که به مقارنت قمر منیر مسعود باشد در گوش داشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 168). و رجوع به مقارنه شود
مال به کسی دادن برای تجارت که نفعآن شرکت باشد. (غیاث). و رجوع به مضاربه شود، نبرد کردن: خناجر جز با حناجر مضاربت نمی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323)
مال به کسی دادن برای تجارت که نفعآن شرکت باشد. (غیاث). و رجوع به مضاربه شود، نبرد کردن: خناجر جز با حناجر مضاربت نمی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323)
محاربه. محاربه. حراب. (منتهی الارب). با یکدیگر جنگ کردن، جنگ و پیکار و نبرد و کارزار. (ناظم الاطباء) : اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). هرکه... از غایت محاربت غافل باشد پشیمان گردد. (کلیله و دمنه). به ابوالقاسم پیغام فرستاد که کار محاربت اعتمادی ندارد و عاقبت آن در پردۀ غیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196). از جرجان روی به محاربت ایشان نهاد (فیروزان بن الحسن) (ترجمه تاریخ یمینی ص 224). قابوس... را به محاربت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). کی بانو عدو محاربت بتواند زیرا که گرفتار کمندت ماند. سعدی. روی به کوفه نهاد از برای محاربت و کار زار کردن. (تاریخ قم ص 288). و رجوع به محاربه شود
محاربه. محاربه. حراب. (منتهی الارب). با یکدیگر جنگ کردن، جنگ و پیکار و نبرد و کارزار. (ناظم الاطباء) : اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). هرکه... از غایت محاربت غافل باشد پشیمان گردد. (کلیله و دمنه). به ابوالقاسم پیغام فرستاد که کار محاربت اعتمادی ندارد و عاقبت آن در پردۀ غیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196). از جرجان روی به محاربت ایشان نهاد (فیروزان بن الحسن) (ترجمه تاریخ یمینی ص 224). قابوس... را به محاربت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). کی بانو عدو محاربت بتواند زیرا که گرفتار کمندت ماند. سعدی. روی به کوفه نهاد از برای محاربت و کار زار کردن. (تاریخ قم ص 288). و رجوع به محاربه شود
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) : چون ماو شما مقارب یکدگریم به زآن نبود که پردۀ هم ندریم. سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) : چون ماو شما مقارب یکدگریم به زآن نبود که پردۀ هم ندریم. سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
نزدیک شدن بهم، بهم پیوستن یار شدن، واقع شدن دو سیاره است در یک درجه از منطقه البروج. توضیح مقارنه یکی از پنج نظر کواکب است و چهار دیگر تسدیسی و تربیعی و تثلیثی و مقابله است، نزدیکی، اتصال، جمع مقارنات
نزدیک شدن بهم، بهم پیوستن یار شدن، واقع شدن دو سیاره است در یک درجه از منطقه البروج. توضیح مقارنه یکی از پنج نظر کواکب است و چهار دیگر تسدیسی و تربیعی و تثلیثی و مقابله است، نزدیکی، اتصال، جمع مقارنات
با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
با شمشیر یکدیگر را زدن زد و خورد کردن، شرکت کردن دو کس در مال و تن، آن باشد که شخصی مالی را بدیگری بدهد که با آن تجارت کند بدین معنی که سود حاصل میان آن دو مشترک باشد و خسارت بعهده صاحب مال باشد عقدی است بین دوتن که یکی ضمانت کند بدیگری مالی دهد که با آن تجارت نماید بسهم شایع معلومی از سود مانند نصف یا ثلث ومضارب در حکم وکیل است و باید مطابق قرار صاحب مال عمل کند وراس المال باید از نقدین (مسکوک یا پول رایج) باشد و معین باشد و حاضر نه دین و سهم مضارب - یعنی عامل - معین باشد وعقدی است جایز از طرفین واگر مال المضاربه دین یا نامعلوم و یا سهم مضارب نامعلوم باشد عقدباطل است
با شمشیر یکدیگر را زدن زد و خورد کردن، شرکت کردن دو کس در مال و تن، آن باشد که شخصی مالی را بدیگری بدهد که با آن تجارت کند بدین معنی که سود حاصل میان آن دو مشترک باشد و خسارت بعهده صاحب مال باشد عقدی است بین دوتن که یکی ضمانت کند بدیگری مالی دهد که با آن تجارت نماید بسهم شایع معلومی از سود مانند نصف یا ثلث ومضارب در حکم وکیل است و باید مطابق قرار صاحب مال عمل کند وراس المال باید از نقدین (مسکوک یا پول رایج) باشد و معین باشد و حاضر نه دین و سهم مضارب - یعنی عامل - معین باشد وعقدی است جایز از طرفین واگر مال المضاربه دین یا نامعلوم و یا سهم مضارب نامعلوم باشد عقدباطل است