جدول جو
جدول جو

معنی مفکک - جستجوی لغت در جدول جو

مفکک(مُ فَکْ کَ)
گشاده شده. باز شده. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفکر
تصویر مفکر
فکر کننده، اندیشه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
شک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
آنچه دربارۀ آن شک شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَکْ کَ)
حنظل مدکک، حنظلی که با خرما و جز آن خورده شود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رَ)
آنکه زنان وی را دوست ندارند. (مهذب الاسماء) : رجل مفرک، مرد دشمن داشتۀ زنان. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که زنان وی را دشمن دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَکْ کَ)
اندیشیده شده. آنچه موضوع اندیشه واقعشود. چیزی که درباره آن اندیشیده شود:
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ فَکْ کِ)
اندیشه نماینده. (آنندراج). فکرکننده. (غیاث). آنکه اندیشه می نماید. (ناظم الاطباء). اندیشه کننده. اندیشنده:
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رهاشده. آزادشده، باز شده. گشادشده، بسته نشده از تشدید، معاف شده. (ناظم الاطباء) ، جداکرده. جداشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفکوک شدن، جدا شدن. منشعب شدن: آن جماعت چون دیده اند که مزاحفات بحور از سوالم مفکوک نمی شود پنداشته اند که همچنانکه سوالم بحور را دوایر لازم است مزاحفات را نیز دوایر باید. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی چ 1 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِهْ)
ناقه مفکه، شتر ماده که شیرش دفزک و سطبر باشد و چنین است ناقه مفکهه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَلْ لِ / مُ لِ)
دختر گردپستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن گردپستان. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
گیاهی که خبازی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از بید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ)
درشت اندام پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ کَ)
تصغیر مشک است. (برهان) ، نام گیاهی است خوشبوی که به عربی سعد خوانند. (برهان). بیخ گیاهی است خوشبوی که در دواها به کار برند و به تازی آن را سعد و به هندی موته خوانند. (جهانگیری). مشک زمین. گیاهی است خوشبو. (آنندراج). نام گیاهی است که به تازی سعد گویند. (ناظم الاطباء). قسمی سبزی خوردنی صحرایی. (یادداشت مؤلف) :
گرچه مشکک بسی بود خوشبوی
فرق از او تا به مشک بسیار است.
شیخ آذری (از جهانگیری).
رجوع به مشک زمین و مشک زیرزمین شود، موش دشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَکْ کَ)
در شک افکنده. (آنندراج). شک کرده. و در گمان و در شک افتاده. (ناظم الاطباء). آنچه درباره آن شک شده. (فرهنگ فارسی معین).
- کلی مشکک، عبارت از کلیی است که حصول و صدق آن در بعضی افراد به تشکیک باشد و اختلاف در بعضی افراد به اقدمیت و اولویت و غیره باشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). هر کلی که صدق وی بر افراد خود بالسویه و برابر نباشد. چنانکه شیرینی، سپیدی، سیاهی، چه شیرینی شکر تیغال و شکر و عسل یکسان و برابر نیست و سپیدی روز و برف و گچ و سیم متفاوت است. کلی مشکک همیشه در اعراض باشد نه در جواهر چون تلخی و تندی و شیرینی و سپیدی و ترشی و بلندی و کوتاهی و غیره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دستورالحکما و تعریفات جرجانی و تشکیک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَکْ کِ)
کم زور شده بواسطۀ حمق و دیوانگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تفکک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کِ)
عبارت از دوایی است که خلط زنندۀ گرم را جذب کند و در بحرالجواهر گوید محکک آنچنان داروی زننده ای است که از فرط تندی و گرمی، اخلاط زننده را به مسامات بدن جذب کند ولی به درجه ای که تولید جراحت کند نمی رسد مانند کبیکج. (کشاف اصطلاحات الفنون). پاره ای دواها چون کبیکج که اخلاط تند را به مسام جذب کند ولی نه به حد ریش کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قانون کتاب دوم چ تهران ص 149 س 24 شود، نیک خارنده. (آنندراج). کسی که بسیار سخت میخارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کَ)
چوب که در عطن نهند تا شتران گرگین خود را به وی درمالند: حذل محکک، انا جذیلها المحکک، از رأی و تدبیرمن استفاده برند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
از هم واشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نزدیک زادن رسیدن ناقه، پس فروهشته و سست گردیدن گرداگرد فرج وی و بزرگ گشتن پستانش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک آرزومند نر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
فراخی قدم. (منتهی الارب) ، شکستگی یکی از دو زنخ، گشادگی پیوند دوش از فروهشتگی و سستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤلف اقرب الموارد معانی این کلمه را با حالت مصدری بیان کرده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفکر
تصویر مفکر
فکر کننده، اندیشه نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
گسسته جدا کرده شده جدا مانده. مفکوک شدن، جداشدن جدا ماندن: . .} و آن جماعت چون دیده اند که مزاحفات بحور از سوالم مفکوک نمی شود پنداشته اند که همچنانک سوالم بحور را دوایر لازم است مزاحفات را نیز دوایر باید) (المعجم. مد. چا. 66: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلک
تصویر مفلک
گرد پستان
فرهنگ لغت هوشیار
شک کرده گمان انگیز شک انگیز شک برنده گماندار مصغر مشک، مشک زمین: گرچه مشکک بود بسی خوشبوی فرق از او تا بمشک بسیار است. آنچه که درباره آن شک شده، عبارت از کلیی است که حصول و صدق آن در بعضی افراد بتشکیک باشد و اختلاف دربعضی افراد به اقدمیت و اولویت و غیره باشد، شک کننده درگمان افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
خارش آور خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفکر
تصویر مفکر
((مُ فَ کِّ))
اندیشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفکوک
تصویر مفکوک
((مَ))
جدا کرده شده، جدا مانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کَّ))
آن چه که درباره آن شک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کِّ))
شک کننده، شکاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محکک
تصویر محکک
((مُ حَ کِّ))
خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ فارسی معین