جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مفکوک

مفکوک

مفکوک
گسسته جدا کرده شده جدا مانده. مفکوک شدن، جداشدن جدا ماندن: . .} و آن جماعت چون دیده اند که مزاحفات بحور از سوالم مفکوک نمی شود پنداشته اند که همچنانک سوالم بحور را دوایر لازم است مزاحفات را نیز دوایر باید) (المعجم. مد. چا. 66: 1)
فرهنگ لغت هوشیار

مفکوک

مفکوک
رهاشده. آزادشده، باز شده. گشادشده، بسته نشده از تشدید، معاف شده. (ناظم الاطباء) ، جداکرده. جداشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفکوک شدن، جدا شدن. منشعب شدن: آن جماعت چون دیده اند که مزاحفات بحور از سوالم مفکوک نمی شود پنداشته اند که همچنانکه سوالم بحور را دوایر لازم است مزاحفات را نیز دوایر باید. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی چ 1 ص 66)
لغت نامه دهخدا

مشکوک

مشکوک
آنکه یا آنچه در مورد آن به گمان بیفتند، مبهم، چیزی که دربارۀ آن شک پیدا شده، آنچه مورد شک باشد
مشکوک
فرهنگ فارسی عمید

مسکوک

مسکوک
ویژگی فلزی که مانند سکه ضرب شده است مثلاً طلای مسکوک، سکه
مسکوک
فرهنگ فارسی عمید

محکوک

محکوک
ساییده، خراشیده، خاریده سوده ساییده، خراشیده خاریده، نگینی که بر روی آن کنده باشند
فرهنگ لغت هوشیار