جدول جو
جدول جو

معنی مفنه - جستجوی لغت در جدول جو

مفنه(مِ فَنْ نَ)
مؤنث مفن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :امراءه مفنه، زنی که شگفتیها آرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانه
تصویر مانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی بجنورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانه
تصویر مانه
مان، اثاث خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظنه
تصویر مظنه
جایی که گمان وجود چیزی در آن برود، جای گمان بردن، نرخ و ارزش کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفنه
تصویر تفنه
بافته شده، تنیده، تفته، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
آن قسمت از اعضای بدن شتر که هنگام خوابیدن به زمین برسد مانند زانو و سینه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فِ نَ)
ناقۀکم شیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، ج فوق. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به فوق شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. (منتهی الارب). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک، گو کف. ج، حفنات:
مارمیت اذ رمیت فتنه ای
صدهزاران خرمن اندر حفنه ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حُ / حَ نَ)
کریشک. مغاک. سوراخ. (منتهی الارب). حفره. (اقرب الموارد) ، پر دو مشت. (اقرب الموارد) ، کوه. (منتهی الارب). ج، حفن
لغت نامه دهخدا
(ثَ فِ نَ)
پینۀ زانو، آنچه بر زمین رسد از تن شتر وقت نشستن، چون زانو و سینه و دست، زانو و مجتمع ران و ساق از مردم، باطن زانوی اسب یعنی چفتۀ آن، عدد و جماعت از مردم، ناقه که به ثفنه کسی را زند. ج، ثفنات، نعت است از ثفن: ناقه ثفنه، کنارۀ سفره و توشه دان، ج، ثفن
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
پردۀ عنکبوت. (صحاح الفرس) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنتئۀ عنکبوت. (شرفنامۀ منیری). تفنی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
پردۀ عنکبوت را ماند
که تنیده است تفنه گرد دلم.
شهید (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا).
بحق کردگاری کو نگه داشت
ز دشمن احمد مرسل به تفنه.
شمس فخری.
رجوع به تفنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدفنه
تصویر مدفنه
گورستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته هفت برگ کوهی مشت روی کوهی (مارزیون کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفنه
تصویر ثفنه
آنچه از اعضای شتر که در موقع خواب بزمین برسد مانند زانو و سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفنه
تصویر جفنه
کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنه
تصویر شفنه
تیز بین تیز نگر
فرهنگ لغت هوشیار
اثاثه خانه اثاث البیت: بدانش بیلفنج نیکی کزین جا نیایند با تو نه خانه نه مانه. (ناصر خسرو. 382)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفنع
تصویر مفنع
خوش آواز: مرد خود بر سر خود نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنه
تصویر مکنه
مکنت در فارسی: توانگری، نیرو نیرو مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفنه
تصویر یفنه
گاو ماده، ماده گاو آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفند
تصویر مفند
تباه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
سپری کننده نیست گرداننده سپری نیست گردانیده فانی کننده تباه سازنده نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضنه
تصویر مضنه
مضنه درفارسی زفتی انگیز (زفتی بخل) آنچه که بدان بخل ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظنه
تصویر مظنه
گویا و شاید و یحتمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفنه
تصویر تفنه
((تَ نَ))
تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانه
تصویر مانه
((نَ))
لوازم خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفینه
تصویر مفینه
((مُ فِ نِ))
بچه ای که آب دماغش راه افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
((مُ))
فانی کننده، تباه سازنده، نابود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مونه
تصویر مونه
((نِ))
خاصیت، خاصیت طبیعی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظنه
تصویر مظنه
((مَ ظِ نَّ))
گمان، پندار، در فارسی به معنای بها و نرخ کالا، جمع مظان، دست کسی آمدن از قیمت یا وضع خبردار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مونه
تصویر مونه
ایده
فرهنگ واژه فارسی سره