جدول جو
جدول جو

معنی مفنن - جستجوی لغت در جدول جو

مفنن(مُ فَنْ نَ)
رجل مفنن، مرد پیر بدخوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفننه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفنن
تصویر تفنن
به بازی و کارهای گوناگون سرگرم شدن، گونه گونه شدن، گوناگون شدن، کاری یا هنری را به طرزهای گوناگون انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دندان ساز، دندان پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنن
تصویر مقنن
قانون گذار، قانون شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
فتنه انگیز، درفتنه اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفنن
تصویر متفنن
کسی که از روی تفنن و اتفاقی به کاری می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَنْ نِ)
قسمی از عنب الثعلب است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از عنب الثعلب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَتْ تُ)
نوع نوع شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گونه گونه شدن. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنوع فنون چیزی. (از اقرب الموارد) ، شاخ در شاخ شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چون شاخ لرزان شدن کسی، گونه گونه سخن گفتن و از هرگونه سخن گفتن. (از اقرب الموارد) ، در فارسی زبانان امروزین، تفرج و تماشا و وقت گذرانی و بازی و لهو و لعب. کردن کاری از روی هوا و هوس. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُسَنْ نِ)
تیزکننده و روشن و تابان کننده کارزار و مانند آن، آراسته کننده و نیکوکننده سخن را، راست کننده نیزه را بسوی کسی. (از منتهی الارب) ، دندانپزشک. دندانساز، سنت گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
دیوانه کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَنْنِ)
رجل متفنن، مرد ذوفنون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد ذوفنون که دارای علوم و فنون وصنایع گوناگون باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که بوالهوسی میکند و هر کار و دانشی را تمام ناکرده و به انجام نارسانیده به کار و دانش دیگر می پردازد. (ناظم الاطباء) ، به علوم و فنون مختلف اشتغال ورزنده، گونه گون شونده، ببازیها و سرگرمی های گوناگون مشغول شونده
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نِ)
مخنّنه. سال فراخ. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَنْ نِ)
آن که گوسفند را بندد برای فربه گردانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ)
سخت مفتون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
در فتنه انداخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به شگفت آورده، ربوده دل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، پول عیارگرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تِ)
برانگیزانندۀ فتنه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که فتنه افکند. فتنه انگیز. فتنه جوی. مضرّب. دوبهم زن. دوبهم انداز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مفتنان و اوباش سرای خواجه بونصر... به غارت برفتند. (کتاب النقض ص 486)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَنْ نِ)
قانون برآرنده و قانون شناس. (غیاث) (آنندراج). قانون آور وقانون گذار. (ناظم الاطباء). واضع قانون. قانون گذار. آیین گر. شارع. صادع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقنن قوانین، برقرارکننده قوانین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَنْ نَ نَ)
پیرزن بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شترماده ای که نخستین عشراء معلوم شود، پس تر، کشوف برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که گمان کنند عشراء است و سپس معلوم گردد که کشوف می باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفنع
تصویر مفنع
خوش آواز: مرد خود بر سر خود نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنن
تصویر مقنن
قانون شناس، قانون گذار، آیین گر
فرهنگ لغت هوشیار
هر کارگی، سرگرمی، گونه گونگی - چند شاخگی، گوناگون شدنگونه گونه گشتن، امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازی ها و تفریحات گوناگون مشغول شدن، سرگرمی متنوع، جمع تفننات
فرهنگ لغت هوشیار
دیسان دگر گون شونده، خوشگذران آسان پسند گوناگون شونده، ببازیها و تفریحات گوناگون مشغول شونده، کسی که بعلوم و فنون مختلف اشتغال ورزد جمع متفننین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنن
تصویر مجنن
دیوانه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دنداپزشک، دندانساز دندان پزشک دندانساز، جمع مسنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفند
تصویر مفند
تباه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتار در گیر چغل زرد گوش سر داده به هوش تیز هوشان سر کرده به گوش زرد گوشان (خاقانی تحفه العراقین) در فتنه افکنده. در فتنه اندازنده فتنه انگیز، جمع مفتنین
فرهنگ لغت هوشیار
سپری کننده نیست گرداننده سپری نیست گردانیده فانی کننده تباه سازنده نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنن
تصویر مقنن
((مُ قَ نِّ))
قانونگزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
((مُ))
فانی کننده، تباه سازنده، نابود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفنن
تصویر تفنن
((تَ فَ نُّ))
گوناگون شدن، به سرگرمی های مختلف مشغول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفنن
تصویر متفنن
((مُ تَ فَ نِّ))
کسی که حرفه های گوناگون بلد باشد، کسی که به کاری یا هنری از روی تفنن بپردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
((مُ فَ تِّ))
برانگیزاننده فتنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
((مُ فَ تَّ))
در فتنه افکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
((مُ سَ ن ِّ))
دندان پزشک، دندان ساز
فرهنگ فارسی معین