جدول جو
جدول جو

معنی مفضاله - جستجوی لغت در جدول جو

مفضاله
(مِ لَ)
مؤنث مفضال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفضال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دارای فضل و بخشش، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضاله
تصویر فضاله
پس مانده از هر چیز، بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
زن حیله گر، مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محضالله
تصویر محضالله
فقط برای خدا
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
با یکدیگر نبرد کردن به فضل. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تفاخر کردن در فضل. (از اقرب الموارد). فضال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به فضال شود، به فضل یکی بر دیگری حکم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
بازی فئال باختن. (منتهی الارب). بازی فئال کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل و فئال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سحابه مختاله، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
حیله باز. مکار. فریبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جالْ لَ)
امراءه متجاله، زن پیر و سال دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تجال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِهْ)
خود را ابله نماینده بی آن که باشد. (آنندراج). کسی که خود را ابله می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباله شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رِ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان، در 18هزارگزی غرب سنقر و 4هزارگزی شمال باختر سر، در دامنه سردسیر واقع و دارای 170 تن سکنه است. آبش از قنات و چشمه و شغل مردمش زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِخْ لَ)
ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء) (از جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضادْ دَ)
با هم دیگر ضدکننده. (غیاث) (آنندراج). مؤنث متضاد. ج، متضادات. و رجوع به تضاد و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
سنگ تفسیده که بدان شیر را در جوش آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آلت و وسیلۀ داغ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مؤنث محتال. زن حیله گر و مکاره. (غیاث) (آنندراج) :
از ره مرو به عشوۀ دنیا که این عجوز
مکاره می نشیند و محتاله میرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ لَ)
بازیی است مر فتیان عرب را. فئال. (منتهی الارب) (آنندراج). بازیی مر کودکان تازی را که فئال نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفائله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
امراءه مفضاه، زن که پیش و پس او یکی گردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زن که راه گذار کودک و حدث وی یکی شده. هریت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیار فضل و جود. (منتهی الارب) (آنندراج). مردبسیارفضل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب فضل بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در او به کام دل خویش هر کسی مشغول
امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال.
قطران.
- رجل مفضال علی قومه، مرد صاحب فضل و بخشنده برای قوم خود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ)
باقی و زائدۀ از چیزی. (منتهی الارب). ج، فضالات. (اقرب الموارد) : من از شراب این سخن مست و فضالۀ قدح در دست. (گلستان سعدی).
- فضاله چین. رجوع به همین مدخل در جای شود
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ)
ابن عبید، متوفی به سال 53 هجری قمری و مکنی به ابومحمد. از صحابه و از جمله کسانی بود که در جنگ احد و فتح شام و مصر شرکت داشت. سپس در شام سکونت گزید. معاویه او را سمت قضاء دمشق دادو در همانجا درگذشت. از وی پنجاه حدیث درست نقل شده است. (از اعلام زرکلی از الاصابه و تهذیب التهذیب). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ لَ)
جامۀ بادروزۀ بی آستین که زنان به وقت خدمت و کار پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفضل. (اقرب الموارد). و رجوع به مفضل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضِ لَ)
کسانی که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را بر ابوبکر و عمر ترجیح می نهادند. (خاندان نوبختی ص 264)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فضاله
تصویر فضاله
مانده پس مانده از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
دانشمند مرد بسیار فضل
فرهنگ لغت هوشیار
محتاله در فارسی مونث محتال: ترفندگر: زن مونث محتال زن حیله گر: ازره مرو بعشوه دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله میرود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
مفاعله در فارسی: همپویی با هم کارکردن، یکی از بابهای ثلاثی مزید است. توضیح باب مفاعله در عربی مفتوح العین است ولی درفارسی بکسر عین الفعل استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاده
تصویر متضاده
مونث متضاد جمع متضادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضله
تصویر مناضله
تیر اندازی، پوزشخواهی نبرد کردن با هم تیر بهم انداختن: (و تا یک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 92)
فرهنگ لغت هوشیار
مفعوله در فارسی مونث مفعول بنگرید به مفعول مونث مفعول، جمع مفعولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاصله
تصویر مفاصله
همجدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضالله
تصویر محضالله
برای خدا محض رضای خدای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
((مُ لِ))
زن حیله گر، جاکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضال
تصویر مفضال
((مِ))
مرد بسیار فضل
فرهنگ فارسی معین