جدول جو
جدول جو

معنی مفردس - جستجوی لغت در جدول جو

مفردس
(مُ فَ دَ)
صدر مفردس، سینۀ فراخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرد
تصویر مفرد
مقابل جمع، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی اسمی که تنها بر یک مصداق دلالت کند، یکه، تنها، جدا، یگانه، فرد و ممتاز در دلاوری
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
نوعی از زیب و زینت باشد که از سقف عمارتها آویزان کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف مقرنس است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رَ)
فارسی کرده شده، از قبیل معرب که به معنی عربی کرده شده است. (آنندراج). کلمه ای که از زبان دیگری به فارسی آورده شده: برشکال مفرس برسکال است. (غیاث). پسندشده در زبان فارسی. (ناظم الاطباء). بعضی این صورت را به معنی فارسی شده به کار برده اند، مانند معرب که به معنی عربی شده است. پارسی گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
زن و گوسپند و جز آن که یک بچه آورده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). به شتر اطلاق نشود زیرا که شتر جز یک بچه نیارد. (از اقرب الموارد) ، کسی که تنها در کاری درآید و کسی که تنها کاری کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه یک رسول فرستد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه حج کند بی عمره. (مهذب الاسماء). و رجوع به افراد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رَ)
مهرۀ به زر در رشته کشیدۀ فصل یافته به شبه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مهره های زر به رشته کشیده که در میان آنها مروارید و شبه و جزآن فاصله باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ)
فقیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه تفقه کند. (از اقرب الموارد) ، کرانه گزین و گوشه گیر ازمردم جهت نگاه داشت امر و نهی خدای و منه طوبی للمفردین و سبق المفردون و هم المهتزون بذکر اﷲ تعالی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برخی گویند مفردون کسانی هستند که لدات خود را کشتند وخویشتن را باقی گذاشتند و به یاد حق مشغولی یافتند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه خود باقی مانده و مال و لدات او هلاک گشته باشد. (منتهی الارب). کسی که اولاد و اقران وی هلاک شده باشند و خودش تنها مانده باشد. (از ناظم الاطباء) ، راکب مفرد، سوار که با او جز شتر او نباشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
سنگ کوب. (منتهی الارب). کلوخ کوب. (مهذب الاسماء). مرداس. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مرداس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ)
یکه تاز. (آنندراج). کسی که تنها و یکه سوار می شود. (ناظم الاطباء) :
خبر داد عارض که سیصدهزار
برآمد دلیران مفردسوار.
نظامی.
ز مفردسواران دانسته کار
ز لشکر رقم کرده ای پنج هزار.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
و رجوع به مفرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَدَ)
تأنیث مفرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنها. (غیاث) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل دفتر، جمع را گویند از جهت آنکه قرینه ندارد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در اصطلاح سیاق، مدی که زیر آن جمع نویسند. (فرهنگ نظام) :
روزی که سر به دفتر تدبیر می کشد
مجنون بجای مفرده زنجیر می کشد.
امیر شهرستانی (از فرهنگ نظام).
، در اصطلاح فن سیاقت و دیوان، دفاتر سیاقت یایکی از دفاتر هفتگانه فن سیاقت است:
اقتلوا کاتبان مفرده را
اول آن عبدی فلک زده را.
واحد کرمانی (در هجوخواجه عبدی بیک شیرازی سیاق دان، از فرهنگ نظام).
و رجوع به مفرد شود، مفرد و ساده و بی آمیغ. (ناظم الاطباء).
- ادویۀ مفرده، دواهای طبیعی که در آنها ترکیب صناعی نباشد. مفردات، مقابل ادویۀمرکبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفردات شود.
- اعضاء مفرده. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ دَ)
مرد سطبر نازک و نرم اندام خوش عیش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
مرد دستها و پایها به هم چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج). دست و پایها به هم بسته. (ناظم الاطباء) ، درهم اندام. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد و درهم اندام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَدْ دِ)
فرودافتنده. (آنندراج). فروافتاده در چاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تردس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
تنها، مجرد
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از کسانی که در عهد ممالیک (و غیره) جزو} حلقه {بشمار میامدند و از} جندی {های ممالیک ممتاز بودند (دزی ج 251: 2)، جمع مفارده
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گشته کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده: (برشکال مفرس برسکال است) (غیاث: برشکال)، توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ب میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرده
تصویر مفرده
مونث مفرد، ایوک، ساده، سیاهه، سیاهه دانی، مونث مفرد: (... از بهر آنکه ازین ترکیب جزوی حاصل میشد مرکب از اسباب مفرده) (المعجم. چا. دانشگاه. 43) جمع مفردات، مدی که زیر آن جمع نویسند، (سیاق) مجموع اقلام یک محاسبه، فن سیاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
((مُ رَ))
تنها، یکه، ساده، مجرد، جدا، جداگانه، مستقل، علی حده، بنده، فرمانبردار، دلاور، یگانه، در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی، مقابل جمع، جمع مفردات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرس
تصویر مفرس
((مُ فَ رَّ))
کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده، پارسی گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیط، ساده، تنها، فرد، طاق، واحد، یکتا، یکه
متضاد: مرکب، جمع، جدا، جداگانه، مستقل، یگانه، ممتاز، یکه تاز، تک بیت، فرد
متضاد: رباعی، حروف گسسته، منفرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد