جدول جو
جدول جو

معنی مفتی - جستجوی لغت در جدول جو

مفتی
کسی که فتوا بدهد، فتوا دهنده، فقیه
تصویری از مفتی
تصویر مفتی
فرهنگ فارسی عمید
مفتی
(مُ)
مفت. رایگان. بیمزد. بی اجرت. (از ناظم الاطباء). در تداول، به رایگان. مجانی. مجاناً. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مفتکی. و رجوع به مفت و مفتکی شود
لغت نامه دهخدا
مفتی
فتوی دهنده، قاضی، آنکه فروع فقهی را مطابق استنباط خود بیان کند
تصویری از مفتی
تصویر مفتی
فرهنگ لغت هوشیار
مفتی
((مُ))
فتوادهنده، قاضی
تصویری از مفتی
تصویر مفتی
فرهنگ فارسی معین
مفتی
چیز مفت، به طور رایگان، مجاناً
تصویری از مفتی
تصویر مفتی
فرهنگ فارسی معین
مفتی
حاکم شرع، فتوادهنده، قاضی، رایگان، مجانی، مجاناً، مفتکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستی
تصویر مستی
گله، شکایت، اندوه
مستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی
تصویر مستی
مست بودن، کنایه از خمار آلودگی مثلاً مستی چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتش
تصویر مفتش
تفتیش کننده، جستجو کننده، کاوش کننده، بازرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
کسی که به دیگری افترا ببندد، تهمت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتی
تصویر مشتی
نوعی پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی، برای مثال زمین برسان خون آلود دیبا / هوا برسان نیل اندود مشتی (دقیقی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
فتنه انگیز، درفتنه اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضی
تصویر مفضی
گشاد شونده، به جایی رسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفتی
تصویر خفتی
نوعی گردن بند که دور گردن می چسبد و روی سینه نمی افتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موتی
تصویر موتی
میت، مرده، فوت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
گشاینده، باز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده شونده، نیاز مند، گوالنده بالنده، آگاه کننده گشاد شونده، مفتقر محتاج، اعلام کننده، رسنده بالغ شونده: (این نصایح مفضی است بمنایح تایید الهی و تخلید آثار پادشاهی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 18)، مباشرت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سپری کننده نیست گرداننده سپری نیست گردانیده فانی کننده تباه سازنده نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتش
تصویر مفتش
جوینده و کاونده، تفتیش کننده، بازپرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتق
تصویر مفتق
شکاف پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتکی
تصویر مفتکی
بطور مفت برایگان: (مفتکی بدستش آورده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتل
تصویر مفتل
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
پرورنده
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتار در گیر چغل زرد گوش سر داده به هوش تیز هوشان سر کرده به گوش زرد گوشان (خاقانی تحفه العراقین) در فتنه افکنده. در فتنه اندازنده فتنه انگیز، جمع مفتنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفری
تصویر مفری
آنکه اصلاح کند چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتت
تصویر مفتت
کسی و یا چیزی که می شکند و ریز ریز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتدی
تصویر مفتدی
کسی که سر خود را میخرد و خود را فدیه میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
دروغ گوینده بر کسی و بهتان و تهمت نهنده بر کسی، آنکه دروغ بندد
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که از نوشیدن مسکر در شخص ایجاد شود مست بودن سکر: ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی و انگه برو که رستی از نیستی و هستی. (حافظ) گله کردن شکایت کردن: باده خور و مستی کن مستی چه کنی ازغم ک دانی که به از مستی صد راه یکی مستی. (لبیبی) توضیح مست بمعنی شکایت و گله است و مستی تنها لغتی است که در آن حاصل مصدر باسم معنی ملحق شده. مرحوم اقبال نوشته: دراین شعر معروف رودکی که گوید: مستی مکن که نشنود از مستی زاری مکن که نشنود او زاری. نیز مستی را باید بضم میم خواند یعنی گله. آقای فروزانفر و گروهی از فضلا نیز همین تلفظ را پذیرفته اند ولی آقای مینوی مستی بفتح میم را ترجیح دهند
فرهنگ لغت هوشیار
مشهدی اهل مشهد، خراج و دست و دل باز و خوش سر و وضع، داش لوطی جوانمرد. نوعی پارچه حریر لطیف و نازک: زمین برسان خون آلوده دیبا هوا برسان مشک اندوده مشتی. (دقیقی) آن مقدار از هر چیز که در دست بگنجد چون پنجه را بهم آورند یک مشت: جلو آینه مشتی گندم پاشیده رویش سوزنی ترمه می اندازند، گروهی اندک: و از کافه ساکنان دو ولایت بهشت آسا جز مشتی اطفال وعورت و بعضی از صناع و محترفه... یا مشتی زیاد. گروه مخالف و مردود و حقیر. یا مشتی شرار. ستاره های آسمان، هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لفت شلغمی، آش شلغم شلغم با لفتیه: کاچیش و زیر ورشته نایب لفتی حاجب هر یسه دربان. (فخرالدین منوچهر لغ)، قنبیط بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفتی
تصویر جفتی
برابری، مساوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موتی
تصویر موتی
جمع میه، مردگان جمع میت مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفتی
تصویر زفتی
اکدا
فرهنگ واژه فارسی سره