جدول جو
جدول جو

معنی مفاوصه - جستجوی لغت در جدول جو

مفاوصه
(طَ)
بیان کردن سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیان سخن کردن و سخن را واضح و آشکارا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاویه
تصویر افاویه
افواه، فم ها، دهان ها، جمع فم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
با هم برابری کردن در امری، شریک بودن و برابر بودن با هم در کاری یا امری، مذاکره در امری و رای خود را برای یکدیگر بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ صَ)
نگاه از سوراخ در و مانند آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
بیضه مفقوصه، بیضۀ شکسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ ذَ)
با چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را گرفتن در کارزار و مروسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
ناوص الحره ثم سالمها، در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کند و باز به سوی ایشان برگردد و رجوع کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ ثُوو)
همدیگر کشتی گرفتن و بر زمین زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر کشتی گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نگریستن، گویا فریفتن تا قصد کاری کند. (منتهی الارب) (آنندراج). نگریستن که گویا قصد کاری دارد. (از ناظم الاطباء) : لاوص الیه ملاوصه، نگریست چنانکه گویی می فریبد تا قصد کاری کند. (از اقرب الموارد) ، به تبر بریدن درختی خواستن و نگریستن در درخت که چگونه برکند یا برد آن را، نگریستن از سوراخ در و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ ثَ)
کاری راندن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کاری با کسی واراندن. (المصادر زوزنی) ، با هم برابری کردن در کار و سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبازی کردن. (صراح). شرکت کردن در مال. (از اقرب الموارد).
- شرکه مفاوضه، انبازی برابر در هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرکت متساوی از جهت مال و تصرف و دین. مقابل آن شرکهالعنان است. (از اقرب الموارد). شرکه مفاوضه (وصفاً) و شرکه مفاوضه (به اضافه) شرکت متساوی است از حیث مال و حریت و دین و غرض از حریت، حریت کامل است و این عقد بین حر و عبد صحیح نیست. و مراد از دین هر دو باید مسلمان و یا هر دو ذمی باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شرکت متساوی مالاً و تصرفاً و دیناً. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مفاوضه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رجوع به مفاهاه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
عیب و راز همدیگررا کاویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب و راز یکدیگر را جستجوکردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
همدیگر نوبت کردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). با همدیگر آب را نوبت کردن. (ناظم الاطباء). با همدیگر در چیزی نوبت گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فَ)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
به دنبالۀ چشم پنهان نگریستن. (منتهی الارب). به دنبال چشم پنهان به کسی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ ضَ / ضِ)
مفاوضت. رجوع به مفاوضه و مفاوضت شود، یکدیگر را سپردن. (غیاث). سپردگی به همدیگر. (ناظم الاطباء)، مکالمۀ با هم و جواب و سؤال و جواب و پاسخ. (ناظم الاطباء). گفتگو: اما چون همی نابیوسان مفاوضۀ سلوت رسان از حریم عز مجلس سامی به کهتر رسید، در وقت دولت گریخته پای، دامان کشان پای گشایان کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 65). دستور این مفاوضه می شنید و می گفت... (مرزبان نامه). قاضی را به بغداد فرستادند تا آن مفاوضه به مسامع او رساند و رضای او در این قضیت حاصل کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 388)، انبازی و شرکت و برابری در هر کاری. (ناظم الاطباء).
- مفاوضه شدن، برابر شدن با دیگری. (ناظم الاطباء).
، (اصطلاح فقه) عقد شرکتی است با خصوصیات ذیل: الف - ایجاب و قبول لفظی باشد. ب - طرفین به موجب آن تعهد کنند هرچه مال به چنگ آورند (بدون اینکه یکی وکیل از طرف دیگری باشد) و هرچه بهره برند و یا خسارت تحمل کنند (خواه در امور مسؤولیت مدنی و پرداخت خسارت غصب یا تلف مال یا غرامت ضمان و کفالت باشد و یا ارش جنایت و مانند آنها) بین آنها مشترک باشد. از این اموال خوراک شبانه روز و جامۀ بدن و جاریه و بذل خلع و صداق مستثنی است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مفاوضه شود، جماع. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بستر شدن: سیاه را در آن، نفس طالب بود و شهوت غالب. مهرش بجنبید و مهرش برداشت... (ملک) گفت اگردر مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی... (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 52)، در محاورۀ اهل انشا به معنی خط و رساله مستعمل کنند. (غیاث). و رجوع به مفاوضات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
مخالصت در فارسی: یکرنگی راستبازی رو راستی با یکدیگر دوستی ویژه داشتن دوست یک رنگ بودن: ... تا ببرکت مخالصت ویمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاوته
تصویر متفاوته
متفاوت در فارسی مونث متفاوت: جدا دیگر گونه مونث متفاوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
با هم برابری کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افواه، دهان ها، دارچین جمع افوه و جمع ال، جمع فوه. دهانها، داروهای خوشبو که در غذا ریزند توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
((مُ وَ ضَ))
شریک بودن و برابر بودن با هم در امری، برابری، گفتگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
((مُ وِ لِ))
تیز نگریستن به سوی چیزی، حیله کردن برای به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
((مُ وِ رَ یا رِ))
گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین