با چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را گرفتن در کارزار و مروسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امثال: ناوص الحره ثم سالمها، در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کند و باز به سوی ایشان برگردد و رجوع کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
با چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را گرفتن در کارزار و مروسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امثال: ناوص الحره ثم سالمها، در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کند و باز به سوی ایشان برگردد و رجوع کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نگریستن، گویا فریفتن تا قصد کاری کند. (منتهی الارب) (آنندراج). نگریستن که گویا قصد کاری دارد. (از ناظم الاطباء) : لاوص الیه ملاوصه، نگریست چنانکه گویی می فریبد تا قصد کاری کند. (از اقرب الموارد) ، به تبر بریدن درختی خواستن و نگریستن در درخت که چگونه برکند یا برد آن را، نگریستن از سوراخ در و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نگریستن، گویا فریفتن تا قصد کاری کند. (منتهی الارب) (آنندراج). نگریستن که گویا قصد کاری دارد. (از ناظم الاطباء) : لاوص الیه ملاوصه، نگریست چنانکه گویی می فریبد تا قصد کاری کند. (از اقرب الموارد) ، به تبر بریدن درختی خواستن و نگریستن در درخت که چگونه برکند یا برد آن را، نگریستن از سوراخ در و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کاری راندن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کاری با کسی واراندن. (المصادر زوزنی) ، با هم برابری کردن در کار و سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبازی کردن. (صراح). شرکت کردن در مال. (از اقرب الموارد). - شرکه مفاوضه، انبازی برابر در هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرکت متساوی از جهت مال و تصرف و دین. مقابل آن شرکهالعنان است. (از اقرب الموارد). شرکه مفاوضه (وصفاً) و شرکه مفاوضه (به اضافه) شرکت متساوی است از حیث مال و حریت و دین و غرض از حریت، حریت کامل است و این عقد بین حر و عبد صحیح نیست. و مراد از دین هر دو باید مسلمان و یا هر دو ذمی باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شرکت متساوی مالاً و تصرفاً و دیناً. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مفاوضه شود
کاری راندن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کاری با کسی واراندن. (المصادر زوزنی) ، با هم برابری کردن در کار و سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبازی کردن. (صراح). شرکت کردن در مال. (از اقرب الموارد). - شرکه مفاوضه، انبازی برابر در هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرکت متساوی از جهت مال و تصرف و دین. مقابل آن شرکهالعنان است. (از اقرب الموارد). شرکه مفاوضه (وصفاً) و شرکه مفاوضه (به اضافه) شرکت متساوی است از حیث مال و حریت و دین و غرض از حریت، حریت کامل است و این عقد بین حر و عبد صحیح نیست. و مراد از دین هر دو باید مسلمان و یا هر دو ذمی باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شرکت متساوی مالاً و تصرفاً و دیناً. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مفاوضه شود
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مفاوضت. رجوع به مفاوضه و مفاوضت شود، یکدیگر را سپردن. (غیاث). سپردگی به همدیگر. (ناظم الاطباء)، مکالمۀ با هم و جواب و سؤال و جواب و پاسخ. (ناظم الاطباء). گفتگو: اما چون همی نابیوسان مفاوضۀ سلوت رسان از حریم عز مجلس سامی به کهتر رسید، در وقت دولت گریخته پای، دامان کشان پای گشایان کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 65). دستور این مفاوضه می شنید و می گفت... (مرزبان نامه). قاضی را به بغداد فرستادند تا آن مفاوضه به مسامع او رساند و رضای او در این قضیت حاصل کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 388)، انبازی و شرکت و برابری در هر کاری. (ناظم الاطباء). - مفاوضه شدن، برابر شدن با دیگری. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح فقه) عقد شرکتی است با خصوصیات ذیل: الف - ایجاب و قبول لفظی باشد. ب - طرفین به موجب آن تعهد کنند هرچه مال به چنگ آورند (بدون اینکه یکی وکیل از طرف دیگری باشد) و هرچه بهره برند و یا خسارت تحمل کنند (خواه در امور مسؤولیت مدنی و پرداخت خسارت غصب یا تلف مال یا غرامت ضمان و کفالت باشد و یا ارش جنایت و مانند آنها) بین آنها مشترک باشد. از این اموال خوراک شبانه روز و جامۀ بدن و جاریه و بذل خلع و صداق مستثنی است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مفاوضه شود، جماع. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بستر شدن: سیاه را در آن، نفس طالب بود و شهوت غالب. مهرش بجنبید و مهرش برداشت... (ملک) گفت اگردر مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی... (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 52)، در محاورۀ اهل انشا به معنی خط و رساله مستعمل کنند. (غیاث). و رجوع به مفاوضات شود
مفاوضت. رجوع به مفاوضه و مفاوضت شود، یکدیگر را سپردن. (غیاث). سپردگی به همدیگر. (ناظم الاطباء)، مکالمۀ با هم و جواب و سؤال و جواب و پاسخ. (ناظم الاطباء). گفتگو: اما چون همی نابیوسان مفاوضۀ سلوت رسان از حریم عز مجلس سامی به کهتر رسید، در وقت دولت گریخته پای، دامان کشان پای گشایان کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 65). دستور این مفاوضه می شنید و می گفت... (مرزبان نامه). قاضی را به بغداد فرستادند تا آن مفاوضه به مسامع او رساند و رضای او در این قضیت حاصل کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 388)، انبازی و شرکت و برابری در هر کاری. (ناظم الاطباء). - مفاوضه شدن، برابر شدن با دیگری. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح فقه) عقد شرکتی است با خصوصیات ذیل: الف - ایجاب و قبول لفظی باشد. ب - طرفین به موجب آن تعهد کنند هرچه مال به چنگ آورند (بدون اینکه یکی وکیل از طرف دیگری باشد) و هرچه بهره برند و یا خسارت تحمل کنند (خواه در امور مسؤولیت مدنی و پرداخت خسارت غصب یا تلف مال یا غرامت ضمان و کفالت باشد و یا ارش جنایت و مانند آنها) بین آنها مشترک باشد. از این اموال خوراک شبانه روز و جامۀ بدن و جاریه و بذل خلع و صداق مستثنی است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مفاوضه شود، جماع. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بستر شدن: سیاه را در آن، نفس طالب بود و شهوت غالب. مهرش بجنبید و مهرش برداشت... (ملک) گفت اگردر مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی... (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 52)، در محاورۀ اهل انشا به معنی خط و رساله مستعمل کنند. (غیاث). و رجوع به مفاوضات شود
مخالصت در فارسی: یکرنگی راستبازی رو راستی با یکدیگر دوستی ویژه داشتن دوست یک رنگ بودن: ... تا ببرکت مخالصت ویمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود
مخالصت در فارسی: یکرنگی راستبازی رو راستی با یکدیگر دوستی ویژه داشتن دوست یک رنگ بودن: ... تا ببرکت مخالصت ویمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند