نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کرد قدش به سرو غاتفری بر مفاخره. سوزنی (از یادداشت ایضاً). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کرد قدش به سرو غاتفری بر مفاخره. سوزنی (از یادداشت ایضاً). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فِخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
مفازه. بیابان بی آب و علف. فلات بی آب. کویر. ج، مفازات: زآنکه نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنی. مولوی. در جهان باژگونه زین بسی است در نظرشان گوهری کم از خسی است مر بیابان را مفازه نام شد نام و ننگی عقلشان را دام شد. مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 327). می کشاند مکر برقت بی دلیل در مفازۀ مظلمی شب میل میل. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 412). نیست بر این کاروان این ره دراز که مفازه زفت آمد یا مفاز. مولوی (ایضاً ص 225). اگرچه در این مفازه سکان کمتر از دیگر مفازات اسلام اند... (نزهه القلوب چ لیدن ص 142). درمغرب به نزدیک خط استوا و سفالهالریح مفازه ای است قرب پانصد فرسنگ در پانصد فرسنگ. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 272). در جامع الحکایات آمده که به یک جانب آن مفازۀ ریگ روان است که یک راه بیش ندارد. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 273). آب کردان رود، از کوههای حدود طالقان برخیزد و در ولایت ری می ریزد، هرزه آبش در بهار در مفازه منتهی می شود. (نزهه القلوب چ لیدن ج 2 ص 222). و رجوع به مفازه ومفازات شود
مفازه. بیابان بی آب و علف. فلات بی آب. کویر. ج، مفازات: زآنکه نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنی. مولوی. در جهان باژگونه زین بسی است در نظرشان گوهری کم از خسی است مر بیابان را مفازه نام شد نام و ننگی عقلشان را دام شد. مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 327). می کشاند مکر برقت بی دلیل در مفازۀ مظلمی شب میل میل. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 412). نیست بر این کاروان این ره دراز که مفازه زفت آمد یا مفاز. مولوی (ایضاً ص 225). اگرچه در این مفازه سکان کمتر از دیگر مفازات اسلام اند... (نزهه القلوب چ لیدن ص 142). درمغرب به نزدیک خط استوا و سفالهالریح مفازه ای است قرب پانصد فرسنگ در پانصد فرسنگ. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 272). در جامع الحکایات آمده که به یک جانب آن مفازۀ ریگ روان است که یک راه بیش ندارد. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 273). آب کردان رود، از کوههای حدود طالقان برخیزد و در ولایت ری می ریزد، هرزه آبش در بهار در مفازه منتهی می شود. (نزهه القلوب چ لیدن ج 2 ص 222). و رجوع به مفازه ومفازات شود
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات