جای طعن و عیب و آز. یقال: فیه مغمز، ای مطعن او مطمع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مغامز. (اقرب الموارد) : چون خشم خود براند و تعریکی فراخور حال آن کس بفرماید لاشک اثر آن زایل شود و اندک و بسیار چیزی باقی نماند و مغمز تمویهات قاصدان هم بشناسد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 331)
جای طعن و عیب و آز. یقال: فیه مغمز، ای مطعن او مطمع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مغامز. (اقرب الموارد) : چون خشم خود براند و تعریکی فراخور حال آن کس بفرماید لاشک اثر آن زایل شود و اندک و بسیار چیزی باقی نماند و مغمز تمویهات قاصدان هم بشناسد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 331)
به چشم و ابرو اشاره کننده. (غیاث) (آنندراج) ، غمازی کننده. (غیاث) (آنندراج) ، به صیغۀ اسم فاعل در فارسی کیسه کش حمام و شوخ پیرا ازپیکر. (گنجینۀ گنجوی). مشت و مال دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دلاک. کیسه کش حمام: حوریان گشته مغمز مهربان کز سفر بازآمدند این صوفیان. مولوی (مثنوی چ خاور ص 349). و رجوع به مغمزی و مغمزه شود
به چشم و ابرو اشاره کننده. (غیاث) (آنندراج) ، غمازی کننده. (غیاث) (آنندراج) ، به صیغۀ اسم فاعل در فارسی کیسه کش حمام و شوخ پیرا ازپیکر. (گنجینۀ گنجوی). مشت و مال دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دلاک. کیسه کش حمام: حوریان گشته مغمز مهربان کز سفر بازآمدند این صوفیان. مولوی (مثنوی چ خاور ص 349). و رجوع به مغمزی و مغمزه شود
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش مغز تیره: نخاع
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش مغز تیره: نخاع
جای فروکردن چیزی و جای فروبردن سوزن و پایه و بنیادو بیخ و جای نشاندن چیزی. ج، مغارز. (ناظم الاطباء) .جای فروکردن چیزی و در لسان گوید اصل آن مغرز الضلعو الضرس و الریشه و جز آن است. ج، مغارز. (از اقرب الموارد)، رستن جای دندان. (مهذب الاسماء) : دردح، اشتری که دندانهایش از پیری رفته و به مغرز چسبیده باشد. (منتهی الارب)، مغرز ذنب الاسد، جای زبره نزد منجمین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الزبره (علی) مغرز ذنب الاسد. (آثار الباقیه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کده گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای اسبک کلید. ج، مغارز. (مهذب الاسماء). کلیدان. و رجوع به کلیدان شود
جای فروکردن چیزی و جای فروبردن سوزن و پایه و بنیادو بیخ و جای نشاندن چیزی. ج، مغارز. (ناظم الاطباء) .جای فروکردن چیزی و در لسان گوید اصل آن مغرز الضلعو الضرس و الریشه و جز آن است. ج، مغارز. (از اقرب الموارد)، رستن جای دندان. (مهذب الاسماء) : دِردِح، اشتری که دندانهایش از پیری رفته و به مغرز چسبیده باشد. (منتهی الارب)، مغرز ذنب الاسد، جای زبره نزد منجمین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الزبره (علی) مغرز ذنب الاسد. (آثار الباقیه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کده گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای اسبک کلید. ج، مغارز. (مهذب الاسماء). کلیدان. و رجوع به کلیدان شود
واد مغرز، رودبار یزناک. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که در آن گیاه غرز باشد که قسمی است از ثمام و بدترین گیاهها می باشد برای چریدن مال. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
واد مغرز، رودبار یزناک. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که در آن گیاه غرز باشد که قسمی است از ثمام و بدترین گیاهها می باشد برای چریدن مال. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پوشیده کرده شده. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح ادبی) نزد شعرا آن است که شاعر ارکان شعر چندان که تواند بنهد که هر رکنی از آن اگر از طول بخوانی شعری باشد درست و اگر در عرض بخوانی همچنان شعری مستقیم و اجزای شعر به نوعی نهاده باشد که هر جزوی که پیوند کنی موزون بود و آن را انواع است، چه اگر ازطول و عرض دو شعر حاصل گردد مغمد مثنی باشد و اگر سه شعر بود مغمد مثلث شود و علی هذاالقیاس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. و مثال مربع که در لفظ مربع آورده شده کافی است در استعلام امثلۀ دیگر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مربع شود
پوشیده کرده شده. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح ادبی) نزد شعرا آن است که شاعر ارکان شعر چندان که تواند بنهد که هر رکنی از آن اگر از طول بخوانی شعری باشد درست و اگر در عرض بخوانی همچنان شعری مستقیم و اجزای شعر به نوعی نهاده باشد که هر جزوی که پیوند کنی موزون بود و آن را انواع است، چه اگر ازطول و عرض دو شعر حاصل گردد مغمد مثنی باشد و اگر سه شعر بود مغمد مثلث شود و علی هذاالقیاس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. و مثال مربع که در لفظ مربع آورده شده کافی است در استعلام امثلۀ دیگر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مربع شود
کارها ناآزموده. (مهذب الاسماء) (دهار). ناآزموده. (زمخشری). ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء). ناشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ثوب مغمر، جامۀ رنگ کرده به زعفران، هو مغمر العیش، او کسی است که نمی رسد به عیش مگر اندکی از آن را و گفته شده است غافل از تمام عیش. (از ذیل اقرب الموارد)
کارها ناآزموده. (مهذب الاسماء) (دهار). ناآزموده. (زمخشری). ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء). ناشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ثوب مغمر، جامۀ رنگ کرده به زعفران، هو مغمر العیش، او کسی است که نمی رسد به عیش مگر اندکی از آن را و گفته شده است غافل از تمام عیش. (از ذیل اقرب الموارد)
تباهی باشد (کذا). (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17). تباهه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). تباهه باشد. (فرهنگ اوبهی) : تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ معقود و مغما بزنی نعره که بگذار. حقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17)
تباهی باشد (کذا). (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17). تباهه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). تباهه باشد. (فرهنگ اوبهی) : تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ معقود و مغما بزنی نعره که بگذار. حقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17)
جمازه بان. (مهذب الاسماء). جمازه سوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتر تیزتک سوار، رسانیدن نامه و پیام سلاطین و امیران را: پیغام داد که مجمزی رسیده است از هرات با نامۀ سلطانی فرمانی داده است به خوبی و نیکویی. (تاریخ بیهقی). چون دور برفت... بنشست از دور مجمزی پیدا شد از راه امیرمحمد او را بدید و نیز برفت تا پرسد که مجمز به چه سبب آمده است... و مجمز در رسید. (تاریخ بیهقی). و ما به بلخ بودیم به چند دفعت مجمزان رسیدند. (تاریخ بیهقی). و ملکشاه به جانب پدر مجمزان متواتر می داشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 26)
جمازه بان. (مهذب الاسماء). جمازه سوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتر تیزتک سوار، رسانیدن نامه و پیام سلاطین و امیران را: پیغام داد که مجمزی رسیده است از هرات با نامۀ سلطانی فرمانی داده است به خوبی و نیکویی. (تاریخ بیهقی). چون دور برفت... بنشست از دور مجمزی پیدا شد از راه امیرمحمد او را بدید و نیز برفت تا پرسد که مجمز به چه سبب آمده است... و مجمز در رسید. (تاریخ بیهقی). و ما به بلخ بودیم به چند دفعت مجمزان رسیدند. (تاریخ بیهقی). و ملکشاه به جانب پدر مجمزان متواتر می داشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 26)
تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده: و ام ملدم، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به مغمّز و مغمزی شود
تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده: و ام ملدم، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به مُغَمِّز و مغمزی شود
دلاکی. کیسه کشی. مشت و مال: گفت: بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم. (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق شنیدم رحمه اﷲ که گفت: ابوالعباس سیاری را مغمزی همی کردند. گفت: پایی همی مالی که هرگز اندر معصیت گامی فراتر نرفت. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 16). آهو به مغمزی دویدی پایش به کنار درکشیدی. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید دستگردی ص 168). و رجوع به مغمز و مغمزه شود
دلاکی. کیسه کشی. مشت و مال: گفت: بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم. (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق شنیدم رحمه اﷲ که گفت: ابوالعباس سیاری را مغمزی همی کردند. گفت: پایی همی مالی که هرگز اندر معصیت گامی فراتر نرفت. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 16). آهو به مغمزی دویدی پایش به کنار درکشیدی. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید دستگردی ص 168). و رجوع به مغمز و مغمزه شود
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو