جدول جو
جدول جو

معنی مغلق - جستجوی لغت در جدول جو

مغلق
دشوار، مبهم، بسته شده
تصویری از مغلق
تصویر مغلق
فرهنگ فارسی عمید
مغلق(مُ غَلْ لَ)
بسته. مغلق:
از فضل به یک حدیث او الکن
بگشاید صد در مغلق را.
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 12).
و رجوع به تغلیق و مغلق شود
لغت نامه دهخدا
مغلق(مُ لَ)
بسته. (دهار) : باب مغلق، در بسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اگرچه کرم این بزرگان مغلق ابد است و چشمۀ سخای این مهتران منجمد سرمدی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 250). درهای داد و انصاف که بواسطۀ و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان مفتوح و گشاده است مغلق ماندی. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 13) ، مشکل. مسألۀ دشوار و غامض:
یا به خانه یک طبیب مشفقی
که گشادی از سقامت مغلقی.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 409).
، کلامی که دریافت معنی آن دشوار باشد. (غیاث). کلام مبهم و مشکل. (از اقرب الموارد). مشکل و دشوار و غامض و مجمل و چیزی که درک معنای آن دشوار باشد. (ناظم الاطباء). پوشیده. پیچیده. بغرنج: عبارات مغلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مغلق(مِ لَ)
تیری است از تیرهای قمار یا تیر هفتم در مضعف قمار. ج، مغالیق، مغالق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند مغالق از صفات تیرهایی است که به هدف خورد و از نامهای آن نیست. (از اقرب الموارد) ، کلیدان. (ناظم الاطباء). مغلاق. (اقرب الموارد). و رجوع به مغلاق شود
لغت نامه دهخدا
مغلق
پیچیده دشوار، بسته فراز کرده اسکندان بسته شده (در و مانند آن)، دشوار سخت مشکل: (عبارت مغلق)
فرهنگ لغت هوشیار
مغلق((مُ لَ))
مشکل، دشوار، غامض
تصویری از مغلق
تصویر مغلق
فرهنگ فارسی معین
مغلق
ابهام آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد
متضاد: ساده، سهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفلق
تصویر مفلق
شاعری که سخن شگفت و عجیب بیاورد، مبدع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
آزاد و رها، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلق
تصویر معلق
آویخته شده، آویزان
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ قَ)
در بسته شده. مغلقه، سخن مشکل. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مغلق شود.
- قوافی مغلقه، قوافی دشوار. کلماتی که آوردن آنها در شعر به عنوان قافیه مشکل باشد. و رجوع به شاهد مدخل بعد شود
تأنیث مغلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَ قَ)
بسته. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا بود و هست نزد حکیمان روزگار
احکام شاعری ز قوافی ّ مغلقه
در هیچ وزن و قافیه بر طبع سوزنی
ابواب هجو تو نخوهد شد مغلقه.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به تغلیق شود
لغت نامه دهخدا
برگه شفتالو نوسرای ابداع کننده مبدع، شاعری که شعرهای نغز و طرفه سراید: (بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و برین شعراء مفلق سپردند) (چهارمقاله. 45)، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود (و از آن پس کهنه نامیده میشود)
فرهنگ لغت هوشیار
غوته خورده، گوهر نشان، نکرده اندود آسیم اندود غرق کرده شده، بنقره آراسته (لگام زین اسب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلق
تصویر مسلق
زبان آور، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
سخت استوار مایه دار زفت شخ دفزک کننده ستبر کننده سفت کننده زفتگر شدید (سوگند و مانند آن) سخت: (و ترجمه یمینی که اگر بیمین مغلظ مترجم آنرا صاحب یسار (بسیار) مایه سخن وری گویند حنثی لازم نشود) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 4) درشت و ستبر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلم
تصویر مغلم
کیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلی
تصویر مغلی
گران کننده، گران خرنده، گیاه بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغلق
تصویر یغلق
ترکی تیر پیکان دار تیرپیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلق
تصویر معلق
آویخته شده، آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل مقید و مشروط، آزاد و رها، بی شرط و بی قید رها شده، طلاق داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
موی سترده، پرواز رس سر تراش استره گر، نیمه پر، کم رسیده خرما، لاغر: گوسپند استره تیغ سر تراشی - گلیم درشت تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. موی سترده موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز ببالا و دور زدن: چون خسرو از شکار گاه باز آمد شاهین همت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلق زنان از اوج محلق خویش در مخلب طلب آورده... خنور اندک خالی، رطب اندک رسیده، گوسفند لاغر، آنکه موی را خوب بسترد سر تراش
فرهنگ لغت هوشیار
لغزانده لغزاننده لغزش دهنده، دوایی را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مزلقه که دارد تعیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالق
تصویر مالق
پارسی تازی گشته ماله ماله گلکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلق
تصویر تغلق
ترکی سردار، نام یکی از شاهان ترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلقه
تصویر مغلقه
مونث مغلق: (عبارات مغلقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلق
تصویر محلق
((مِ لَ))
تیغی که بدان موی تراشند، گلیم درشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلق
تصویر محلق
موی سترده، موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز به بالا و دور زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزلق
تصویر مزلق
((مُ لِ))
لغزش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزلق
تصویر مزلق
((مُ لَ))
لغزش داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلق
تصویر معلق
((مُ عَ لَّ))
آویخته شده، آویزان، برکنار شده از خدمت، جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
((مُ لَ))
تمام، همه، آزاد، رها، بی قید، مقابل مقید، در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفلق
تصویر مفلق
((مُ لِ))
شاعری که سخن شگفت و عجیب آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
یله، بی چون و چرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلق
تصویر معلق
آونگان، آویزان
فرهنگ واژه فارسی سره