جدول جو
جدول جو

معنی مغلبه - جستجوی لغت در جدول جو

مغلبه
(طَغْیْ)
چیره شدن. مغلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
آنچه سبب کشیدن و جلب کردن شود، وسیلۀ جلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلوبه
تصویر مغلوبه
مغلوب، آنکه بر وی چیره شده باشند، شکست خورده، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالبه
تصویر مغالبه
بر یکدیگر چیره شدن، غلبه یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
غلیظ، سخت، محکم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ قَ)
در بسته شده. مغلقه، سخن مشکل. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مغلق شود.
- قوافی مغلقه، قوافی دشوار. کلماتی که آوردن آنها در شعر به عنوان قافیه مشکل باشد. و رجوع به شاهد مدخل بعد شود
تأنیث مغلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
غلبه کردن کسی را. غلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
حدیقه مغلوبه، باغ به هم نزدیک و در هم پیچیده درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) :
ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت
دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت.
ظهوری (از آنندراج).
- جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم:
مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ
آنگاه آمدند به هم آشنا برون.
مسیح کاشی (از آنندراج)
تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ طَ / طِ)
کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند. (از ناظم الاطباء). مغلطه:
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم.
حافظ.
- به مغلطه افتادن، به شک و شبهه افتادن و به راه غلط افتادن. (ناظم الاطباء).
- مغلطه زدن، مغلطه کردن:
باریک شد اینجا سخن، دم می نگنجد در دهن
من مغلطه خواهم زدن، اینجا روا باشد دغا.
مولوی (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب بعدشود.
- مغلطه کردن، در اشتباه انداختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب قبل شود.
، فارسیان به معنی دغا و فریب و با لفظ زدن و دادن و بستن و خوردن استعمال نمایند. (آنندراج).
- مغلطه خوردن، فریب خوردن:
نخوری مغلطۀ مهر که کرده ست قبول
آسمان آدمیان را به حوادث زایی.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- مغلطه دادن، فریب دادن:
اینکه سودم قدم بی طمعی در ره او
صورت فقرپرستیش مرا مغلطه داد.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، جایی که مردم در آن به اشتباه و غلطی افتند. (غیاث) (از آنندراج). جایی که کسی را به شک و شبهه می اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَ قَ)
بسته. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا بود و هست نزد حکیمان روزگار
احکام شاعری ز قوافی ّ مغلقه
در هیچ وزن و قافیه بر طبع سوزنی
ابواب هجو تو نخوهد شد مغلقه.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به تغلیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَظَ)
یمین مغلظه، سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود، دیه مغلظه، دیۀ سخت و گران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیۀ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقه و ثلاثون جذعه و اربعون الثنیه الی بازل عامها کلها خلفه. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
آن زن که شویش غایب بود. (مهذب الاسماء) : امرأه مغیبه، زن که شوی او غایب باشد. مغیب یا مغیب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ طَ)
به معنی غلوطه است. (منتهی الارب). غلوطه. ج، مغالط. (اقرب الموارد). سخن غلط و کلامی که بدان در غلط اندازند. (ناظم الاطباء). اغلوطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و غلوطه و اغلوطه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ بَ / مُ غَرْ رَ بَ)
خبر غیر شهر و گویند: هل جأکم مغربه خبر. (منتهی الارب). خبر دور و خبر بیگانه و گویند: هل جأکم من مغربه خبر، یعنی خبر بیگانه که از غیر آن شهر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ بَ)
مؤنث مغرب. (ناظم الاطباء). رجوع به مغرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَبْ بَ بَ)
گوسپند که روز میان دوشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
جائی که در آن حب المحلب می روید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ / مَلُ بَ)
عیب. (دهار) (اقرب الموارد). نقصان. (مهذب الاسماء). عیب و نقیصه. ج، مثالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقابل منقبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثالب شود، ملامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ بَ)
امراءه مجلبه، زن بسیارفریاد بیهده گوی بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ بَ)
شتر مادۀ چرکن. معلّبه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده شتری که در گردن وی نشان علاب باشد. معلّبه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مغیبه در فارسی مونث مغیب گمشده مغیبه در فارسی مونث مغیب شو گم مونث مغیب زنی که شوهر وی غایب باشد، جمع مغیبات. مونث مغیب، جمع مغیبات
فرهنگ لغت هوشیار
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
کلامی که مردان بدان در غلط و اشتباه افتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
استوار، شدید، سخت، گران، سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلقه
تصویر مغلقه
مونث مغلق: (عبارات مغلقه)
فرهنگ لغت هوشیار
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثلبه
تصویر مثلبه
آک (عیب)، بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مجلبه در فارسی: به خود کشیدن، به خود کشنده بسوی خود کشیدن جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغالبه
تصویر مغالبه
((مُ لَ بَ یا لِ بِ))
بر یکدیگر چیره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
((مَ لَ طِ))
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
((مَ لَ بَ یا بِ))
به سوی خود کشیدن، جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ فارسی معین