در بسته شده. مغلقه، سخن مشکل. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مغلق شود. - قوافی مغلقه، قوافی دشوار. کلماتی که آوردن آنها در شعر به عنوان قافیه مشکل باشد. و رجوع به شاهد مدخل بعد شود تأنیث مغلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق و مدخل بعد شود
در بسته شده. مغلقه، سخن مشکل. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مغلق شود. - قوافی مغلقه، قوافی دشوار. کلماتی که آوردن آنها در شعر به عنوان قافیه مشکل باشد. و رجوع به شاهد مدخل بعد شود تأنیث مغلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق و مدخل بعد شود
غلبه کردن کسی را. غلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
غلبه کردن کسی را. غِلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت. ظهوری (از آنندراج). - جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم: مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ آنگاه آمدند به هم آشنا برون. مسیح کاشی (از آنندراج) تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت. ظهوری (از آنندراج). - جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم: مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ آنگاه آمدند به هم آشنا برون. مسیح کاشی (از آنندراج) تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند. (از ناظم الاطباء). مغلطه: رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم. حافظ. - به مغلطه افتادن، به شک و شبهه افتادن و به راه غلط افتادن. (ناظم الاطباء). - مغلطه زدن، مغلطه کردن: باریک شد اینجا سخن، دم می نگنجد در دهن من مغلطه خواهم زدن، اینجا روا باشد دغا. مولوی (از آنندراج). و رجوع به ترکیب بعدشود. - مغلطه کردن، در اشتباه انداختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، فارسیان به معنی دغا و فریب و با لفظ زدن و دادن و بستن و خوردن استعمال نمایند. (آنندراج). - مغلطه خوردن، فریب خوردن: نخوری مغلطۀ مهر که کرده ست قبول آسمان آدمیان را به حوادث زایی. درویش واله هروی (از آنندراج). - مغلطه دادن، فریب دادن: اینکه سودم قدم بی طمعی در ره او صورت فقرپرستیش مرا مغلطه داد. درویش واله هروی (از آنندراج). ، جایی که مردم در آن به اشتباه و غلطی افتند. (غیاث) (از آنندراج). جایی که کسی را به شک و شبهه می اندازد. (ناظم الاطباء)
کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند. (از ناظم الاطباء). مغلطه: رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم. حافظ. - به مغلطه افتادن، به شک و شبهه افتادن و به راه غلط افتادن. (ناظم الاطباء). - مغلطه زدن، مغلطه کردن: باریک شد اینجا سخن، دم می نگنجد در دهن من مغلطه خواهم زدن، اینجا روا باشد دغا. مولوی (از آنندراج). و رجوع به ترکیب بعدشود. - مغلطه کردن، در اشتباه انداختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، فارسیان به معنی دغا و فریب و با لفظ زدن و دادن و بستن و خوردن استعمال نمایند. (آنندراج). - مغلطه خوردن، فریب خوردن: نخوری مغلطۀ مهر که کرده ست قبول آسمان آدمیان را به حوادث زایی. درویش واله هروی (از آنندراج). - مغلطه دادن، فریب دادن: اینکه سودم قدم بی طمعی در ره او صورت فقرپرستیش مرا مغلطه داد. درویش واله هروی (از آنندراج). ، جایی که مردم در آن به اشتباه و غلطی افتند. (غیاث) (از آنندراج). جایی که کسی را به شک و شبهه می اندازد. (ناظم الاطباء)
بسته. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بود و هست نزد حکیمان روزگار احکام شاعری ز قوافی ّ مغلقه در هیچ وزن و قافیه بر طبع سوزنی ابواب هجو تو نخوهد شد مغلقه. سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تغلیق شود
بسته. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بود و هست نزد حکیمان روزگار احکام شاعری ز قوافی ّ مغلقه در هیچ وزن و قافیه بر طبع سوزنی ابواب هجو تو نخوهد شد مغلقه. سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تغلیق شود
یمین مغلظه، سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود، دیه مغلظه، دیۀ سخت و گران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیۀ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقه و ثلاثون جذعه و اربعون الثنیه الی بازل عامها کلها خلفه. (از محیط المحیط)
یمین مغلظه، سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود، دیه مغلظه، دیۀ سخت و گران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیۀ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقه و ثلاثون جذعه و اربعون الثنیه الی بازل عامها کلها خلفه. (از محیط المحیط)
به معنی غلوطه است. (منتهی الارب). غلوطه. ج، مغالط. (اقرب الموارد). سخن غلط و کلامی که بدان در غلط اندازند. (ناظم الاطباء). اغلوطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و غلوطه و اغلوطه شود
به معنی غَلوطه است. (منتهی الارب). غَلوطه. ج، مغالط. (اقرب الموارد). سخن غلط و کلامی که بدان در غلط اندازند. (ناظم الاطباء). اغلوطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و غلوطه و اغلوطه شود
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خبر غیر شهر و گویند: هل جأکم مغربه خبر. (منتهی الارب). خبر دور و خبر بیگانه و گویند: هل جأکم من مغربه خبر، یعنی خبر بیگانه که از غیر آن شهر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خبر غیر شهر و گویند: هل جأکم مغربه خبر. (منتهی الارب). خبر دور و خبر بیگانه و گویند: هل جأکم من مغربه خبر، یعنی خبر بیگانه که از غیر آن شهر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مَجالِب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند