جدول جو
جدول جو

معنی مغلاق - جستجوی لغت در جدول جو

مغلاق
(مِ)
کلیددان که به کلید گشایند. (مهذب الاسماء). کلیدان. (منتهی الارب) (آنندراج). قفل و قلاب که بدان در رابندند. (غیاث). کلیددان و هر چیز که بدان در را محکم کنند. (ناظم الاطباء). آنچه بدان در را بندند و به وسیلۀ کلید گشایند. ج، مغالیق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغلق
تصویر مغلق
دشوار، مبهم، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلاق
تصویر معلاق
زبان، آنچه چیزی را به آن آویزان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغلاق
تصویر اغلاق
غلق ها، قفل یا کلون درها، درهای بزرگ، جمع واژۀ غلق
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
تیر که بدان دوراندازی و بلندافکنی آموزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مفلس. حقیر و فرومایه. (از آنندراج). تهیدست. حقیر و درویش حال. (از فرهنگ اوبهی). گدا. تهیدست. بیچاره. فرومایه و نکبتی. درویش، فقیر دیندار و متدین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر وزن و معنی مغلاج است که گودال جوزبازی باشد. (برهان) (از آنندراج). گو گردوبازی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار غلطگوی و غلطکن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار غلطگوی و کثیرالغلط. (ناظم الاطباء). بسیارغلط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوی که جوزبازان در آن جوز اندازند و این کلمه مرکب است از مغ که به معنی گو است و از لاج و لاغ که به معنی بازی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گوی را گویند که به جهت گردکان بازی کنند و وجه تسمیۀ این گودال بازی است چه مغ به معنی گودال و لاج به معنی بازی باشد و به کسر اول هم گفته اند. (برهان). گوی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء) :
هر مرادی که داری اندر دل
به تو آید چو جوز در مغلاج.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به مغلاغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لا)
جمع واژۀ مغل ّ. (اقرب الموارد). به معنی مستغلات است. (از المنجد). و رجوع به مغل و مستغلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد یا زن سخت بی آرام. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجل مقلاق، مرد سخت بی آرام و همچنین است امراءه مقلاق. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خطیب بلیغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسلاق. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصقع و مصقل و مسلاق و مصلق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در بسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) : باب مغلوق، در بسته. (ناظم الاطباء) ، اهاب مغلوق، پوست پیراسته به غلقه. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). پوست دباغی شده به غلقه. (از اقرب الموارد). پوست پیراسته به غلقه که درختی است خرد تلخ در حجاز و تهامه که به وی پوست پیرایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 24هزارگزی خاور آوج با 385 تن سکنه آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطلیق. مرد بسیار طلاق دهنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) ، ناقه مطلاق، ناقۀ متوجه به طرف آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار فقیر و مفلس. (یادداشت مرحوم دهخدا). مملق. رجوع به مملق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجل مفلاق، مرد کم مایۀ کمینۀ ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تهیدست. بی چیز. ج، مفالیق. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کلیدانه. ج، مغالیق. (منتهی الارب) (آنندراج). کلیدان. (ناظم الاطباء). آنچه بدان در را بندند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
در بستن خلاف فتح. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در بستن. (از کنز و منتخب بنقل غیاث اللغات). دربستن. (المصادر زوزنی). مقابل گشودن: اغلق الباب، ضد فتحه. والاسم الغلق. و منه: ’باب اذا مال للغلق یصرف’. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مغلق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مغلق شود، تیرهای فائز، صفت است نه علم. (منتهی الارب). تیرهای فائز. (ناظم الاطباء). و گویند مغالق از نعوت تیرهای فائز است و از نامهای آن نیست. (از اقرب الموارد) ، فروبستگیها. تنگناها. دشواریها: مدتها در مضایق آن شدت و مغالق آن کربت بماندیم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 26). فرمودند که به جانب سیستان باید رفت... و آن لشکرها را از مضایق غربت و مغالق کربت خلاص دادن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 60). چون ابوالحسن... قوت و شوکت ایشان دانسته بود و درایت و تجربت ایشان در دخول مضایق و افتتاح مغالق و تدبیر کارها... شناخته تا نیم شبی از شهر بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 88)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غلق، یعنی آنچه در را با آن بندند و با کلید آن را گشایند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بلیغ و بلندآواز. مسلق. مصلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قوی سخن. (مهذب الاسماء). و رجوع به مسلق و مصلاق شود
لغت نامه دهخدا
دربستن، پیچیدن گرایی، وا داشتن، به خشم آوردن در بستن بستن در، پیچیده گفتن دشوار گفتن، دشوارگویی. پیچیده گویی، جمع اغلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
بد کاره: مرد این واژه در تازی تنها با همین آرش به کار می رود در یکی از فرهنگ های فارسی برای آن که مفلاک پارسی را بر گرفته از آن نشان دهند آرش: تهیدست را نیز بر بد کاره افزوده اند. ناکس فرومایه سفله، تهیدست، جمع مفالیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلاج
تصویر مغلاج
گودیی که به جهت گرد کان بازی حفر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلاغ
تصویر مغلاغ
گودیی که به جهت گرد کان بازی حفر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
اوشنگ هر چه از آن چیزی آویزند آونگ، گوشواره، زبان، سرشک هر چه از آن چیزی آویزند، هر چیز آونگان کرده مانند خرما انگور و جز آن، گوشواره، قطره، زبان، جمع معالیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلاق
تصویر مطلاق
طلاق دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلاق
تصویر مسلاق
زبان آور، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلاق
تصویر مفلاق
((مِ))
ناکس، فرومایه، سفله، تهیدست، جمع مفالیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلاق
تصویر معلاق
((مِ))
هرچه از آن چیزی آویزند، گوشواره، قطره، زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلاق
تصویر اغلاق
((اِ))
دربستن، سخن را پیچیده گفتن، پیچیده گویی
فرهنگ فارسی معین
قلاب، گیره، قناره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستن، بسته شدن
دیکشنری عربی به فارسی