خشم گرفته. (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده. (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده. مورد خشم واقع شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است، در عربی باید با حرف جر ’علی’ متعدی شود و مغضوب علیه گفته شود، لیکن در فارسی بدون حرف جر هم استعمال می شود. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترکیب بعد شود. - فلان من المغضوب علیهم، یعنی فلان از یهود است. (از اقرب الموارد) : صراط الذین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضاّلین. (قرآن 7/1). - مغضوب ٌعلیه، خشم کرده شده بر او و ملعون و گرفتار سخط خداوندی. (ناظم الاطباء). مورد خشم واقع شده. (از اقرب الموارد) : جریمت بر طالع مغضوب ٌعلیه توان نهاد نه بر طبیعت مرضیۀ آن صدر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 310)
خشم گرفته. (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده. (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده. مورد خشم واقع شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است، در عربی باید با حرف جر ’علی’ متعدی شود و مغضوب علیه گفته شود، لیکن در فارسی بدون حرف جر هم استعمال می شود. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترکیب بعد شود. - فلان من المغضوب علیهم، یعنی فلان از یهود است. (از اقرب الموارد) : صراط الذین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضاَّلین. (قرآن 7/1). - مغضوب ٌعلیه، خشم کرده شده بر او و ملعون و گرفتار سخط خداوندی. (ناظم الاطباء). مورد خشم واقع شده. (از اقرب الموارد) : جریمت بر طالع مغضوب ٌعلیه توان نهاد نه بر طبیعت مرضیۀ آن صدر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 310)
مرد مبارک یا فراخ زندگانی خوش عیش. گویند: بنو فلان مغضورون، یعنی بنو فلان در فراوانی و نیکویی هستند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرد مبارک یا فراخ زندگانی. ج، مغضورون، مغاضیر. (از اقرب الموارد)
مرد مبارک یا فراخ زندگانی خوش عیش. گویند: بنو فلان مغضورون، یعنی بنو فلان در فراوانی و نیکویی هستند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرد مبارک یا فراخ زندگانی. ج، مغضورون، مغاضیر. (از اقرب الموارد)
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست. سعدی. و رجوع به مخضّب و خضیب شود
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست. سعدی. و رجوع به مُخَضَّب و خضیب شود