جدول جو
جدول جو

معنی مغص - جستجوی لغت در جدول جو

مغص
درد شکم، پیچش روده
تصویری از مغص
تصویر مغص
فرهنگ فارسی عمید
مغص
(مَ غِ)
گرفتار درد شکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مغص
(مَ غَ)
اشتر نیک. ج، امغاص. (مهذب الاسماء). شتران سپید گرامی نژاد. جمعی است که از لفظ خود مفرد ندارد و گویند مغصه واحد آن است. ج، امغاص. (از منتهی الارب). شتران سپید گرامی نژاد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتران برگزیده و گویند شتران و گوسفندان با رنگ سپید خالص و واحد آن مغصه است. (از اقرب الموارد) ، فلان مغص من المغص، چون کسی سنگین باشد می گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مغص
(طَ مَ)
به درد شکم گرفتار شدن. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مغص
درد اندرونه درد شکم درد روده های باریک درد شکم و روده ها
تصویری از مغص
تصویر مغص
فرهنگ لغت هوشیار
مغص
((مَ غْ یا غَ))
درد شکم و روده ها
تصویری از مغص
تصویر مغص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغاص
تصویر مغاص
جای فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغص
تصویر منغص
تیره کننده، کسی یا چیزی که زندگانی را بر کسی تیره و ناگوار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغز
تصویر مغز
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش
مغز تیره: نخاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغل
تصویر مغل
غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغص
تصویر منغص
مکدر، تیره، ناگوار
فرهنگ فارسی عمید
(غَ مِ)
عیبگیر: رجل غمص علی النسب،بسیار عیب گیرنده بر نسب مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغمص و غمصاء. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(تَغْ)
بسیار خوردن گیاه ’صلیان’ را پس گلوگرفته شدن از پیچیده شدن آن گیاه در اطراف حلقوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پرخشم شدن. (از منتهی الارب). پر و مملو شدن از خشم واز خوردن. (از اقرب الموارد) ، امتلاء آوردن شتر را چنانکه نشخوار نزند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ ص ص)
کسی که بهره و حصۀ دیگری میدهد، آنکه کسی را ازکار معزول میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدرد آمدن شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تمغص بطنی، اوجعنی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغص
تصویر اغص
پرتر، مملوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغی
تصویر مغی
گودی عمق: (جای کشت و درخت و مغی جویها) (التفهیم. 333)، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممص
تصویر ممص
زانویی گند ابرو، شتر گلو، آب افشان فشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقص
تصویر مقص
دو کارد چینا چیدن، چیدنگاه، نشان آلت بریدن مقراض، جمع مقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تیره گشته، ناخوش تیره گردانیده مکدر، نا خوش گردانیده (عیش و غیره)، تیره گرداننده، نا خوش کننده: (اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می) (نفثه المصدور. چا. یز. 117)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
در آب فرو رفتن آبفرویی، آبفروگاه، بالای ساغ جای فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغز
تصویر مغز
ماده عصبی که در جوف کله سر واقع شده و آنرا پر کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغل
تصویر مغل
جور تاک آور (جور تاک غله) حاصل دهنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته مینک سنگ شیشه گران یکی از مواد شیمیایی که در ساختن لعاب قهوه یی بکار رود. مغن در کوههای اطراف تهران و نایین وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمص
تصویر غمص
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغب
تصویر مغب
گوشت بویناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقص
تصویر مقص
((مِ قَ صّ))
آلت بریدن، مقراض، جمع مقاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغی
تصویر مغی
((مَ))
گودی، عمق، گودال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغل
تصویر مغل
((مَ))
استراحت و خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغز
تصویر مغز
((مَ))
ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسه سر یا میان استخوان است، عقل، فکر، شخص دانا و آگاه و نخبه، بخش درونی هر چیزی، وسط، میان، درون میوه هایی مانند، گردو، پسته، بادام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
((مَ))
جای فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منغص
تصویر منغص
((مُ نَ غَّ))
تیره، ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منغص
تصویر منغص
((مُ نَ غِّ))
تیره گرداننده، ناخوش کننده
فرهنگ فارسی معین