اشتر نیک. ج، امغاص. (مهذب الاسماء). شتران سپید گرامی نژاد. جمعی است که از لفظ خود مفرد ندارد و گویند مغصه واحد آن است. ج، امغاص. (از منتهی الارب). شتران سپید گرامی نژاد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتران برگزیده و گویند شتران و گوسفندان با رنگ سپید خالص و واحد آن مغصه است. (از اقرب الموارد) ، فلان مغص من المغص، چون کسی سنگین باشد می گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
اشتر نیک. ج، امغاص. (مهذب الاسماء). شتران سپید گرامی نژاد. جمعی است که از لفظ خود مفرد ندارد و گویند مغصه واحد آن است. ج، امغاص. (از منتهی الارب). شتران سپید گرامی نژاد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتران برگزیده و گویند شتران و گوسفندان با رنگ سپید خالص و واحد آن مَغَصَه است. (از اقرب الموارد) ، فلان مغص من المغص، چون کسی سنگین باشد می گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش مغز تیره: نخاع
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش مغز تیره: نخاع
بسیار خوردن گیاه ’صلیان’ را پس گلوگرفته شدن از پیچیده شدن آن گیاه در اطراف حلقوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پرخشم شدن. (از منتهی الارب). پر و مملو شدن از خشم واز خوردن. (از اقرب الموارد) ، امتلاء آوردن شتر را چنانکه نشخوار نزند. (از منتهی الارب)
بسیار خوردن گیاه ’صلیان’ را پس گلوگرفته شدن از پیچیده شدن آن گیاه در اطراف حلقوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پرخشم شدن. (از منتهی الارب). پر و مملو شدن از خشم واز خوردن. (از اقرب الموارد) ، امتلاء آوردن شتر را چنانکه نشخوار نزند. (از منتهی الارب)
تیره گشته، ناخوش تیره گردانیده مکدر، نا خوش گردانیده (عیش و غیره)، تیره گرداننده، نا خوش کننده: (اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می) (نفثه المصدور. چا. یز. 117)
تیره گشته، ناخوش تیره گردانیده مکدر، نا خوش گردانیده (عیش و غیره)، تیره گرداننده، نا خوش کننده: (اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می) (نفثه المصدور. چا. یز. 117)
نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسه سر یا میان استخوان است، عقل، فکر، شخص دانا و آگاه و نخبه، بخش درونی هر چیزی، وسط، میان، درون میوه هایی مانند، گردو، پسته، بادام
ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسه سر یا میان استخوان است، عقل، فکر، شخص دانا و آگاه و نخبه، بخش درونی هر چیزی، وسط، میان، درون میوه هایی مانند، گردو، پسته، بادام