جدول جو
جدول جو

معنی مغسس - جستجوی لغت در جدول جو

مغسس
(مُ غَسْ سِ / مُ غَسْ سَ)
خرمای تر تباه شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رطب فاسد. غسیس. مغسوس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موسس
تصویر موسس
تاسیس کننده، بنیان گذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
زمینی که در آن نهال کاری کنند، جای درخت نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
خرمای تر تباه شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رطب فاسد. غسیس. (از اقرب الموارد) ، بعیر مغسوس، شتر غساس زده. (منتهی الارب). شتر گرفتار بیماری غساس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
گسسته روده گردیدن، لغتی است در مغص. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مغص و مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ)
گسسته روده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَسْ سِ)
رونده در شهرها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تطسیس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ)
جای نشاندن درخت. (غیاث) (آنندراج). زمین تخم دان و زمینی که در آن نهال درخت عمل می آورند. (ناظم الاطباء). جای غرس. ج، مغارس. (از اقرب الموارد). نهال گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگز از منبت سیر و راسن سرو یاسمن نروید و از مغرس خیزران خیری و ضیمران برنیاید. (مرزبان نامه).
گر نه تصویر است از یک مغرسند
در پی هم سوی دل چون می رسند.
مولوی.
بر نوشته هیچ بنویسد کسی
یا نهالی کارد اندر مغرسی.
مولوی.
تا شوم من خاک پای آن کسی
که به باغ لطف تستش مغرسی.
مولوی.
، منشاء. منبع. سرچشمه. جایگاه. مرکز: این ضعیف را امسال سودای سفر خراسان که معرس دین و مغرس ملک و ملت است در دماغ افتاد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281). کهتر را... به مغرس سیادت و مخیم توحید و موسم تأیید حظیرۀ تبریز... معاودت افتاد. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 168).
عقل را هم آزمودم من بسی
زین سپس جویم جنون را مغرسی.
مولوی.
، به طور مجاز زن را نیز گویند. (ناظم الاطباء). به استعاره، زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رَ)
در زمین نشانده. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).
- مغرس کردن، نشاندن. کاشتن:
ما آن نهاله را که بر و میوه اش جفاست
در تیره خاک حرص مغرس نمی کنیم.
مولوی (از فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ / سَ)
جای مرده شستن. ج، مغاسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرده شوی خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مکان شستشو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غسل داده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
غسل دهنده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَسْ سِ)
داروها که بیماری سپیدۀ چشم و مانند آن را زایل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صفت دارویی مغسل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُ)
طبیب مشهوری است از اهل حمص شاگرد بقراط و او اقدم از جالینوس است. وی را تصانیفی است و ازآن جمله است: کتاب البول. (از تاریخ الحکماء قفطی ص 322). و رجوع به فهرست ابن الندیم ص 407 و ترجمه فارسی آن ص 522 و تاریخ علوم عقلی تألیف صفا ص 371 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
در تاریکی آخر شب درآینده. ج، مغلسون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغلاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَوْ وَ)
اشاء مغوس، خرمابن خردخار دورکرده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَسْ سَ)
شیرازه کرده. (مهذب الاسماء). کتاب به شیرازه کرده
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیزه زدن، لغتی است در معس. (از اقرب الموارد) ، بسودن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی را با دست سودن و لمس کردن و گویند: مغسه الطبیب. (از اقرب الموارد) ، گسسته روده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التواء در بطن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لغتی است در مغص. (اقرب الموارد). و رجوع به مغص و مدخل بعد شود، مجامعت کردن با زن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آنکه بنیاد چیزی را بر پا مینهد و بنا میکند، پایه کذار، بنانهاده، بنیانگذار آنکه با خود حرف میزند و زمزمه میکند، وسواسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
نهالکاری نهالستان جای که در آن نهال کارند محل نشاندن درخت: (هرگز از منبت سیر وراسن سرو و یاسمن نروید و از مغرس خیزران خیری و ضمیران بر نیاید) (مرزبان نامه 1317 ص 169)، جمع مغارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مؤسس
تصویر مؤسس
((مُءَ سِّ))
بنیانگذار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
((مَ رِ))
جایی که در آن نهال کارند، محل نشاندن درخت، جمع مغارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مِ سَ))
چیزی که با آن چیزی را بشویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مَ سَ))
جای مرده شستن، جمع مغاسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موسس
تصویر موسس
بنیانگزار، بنیانگر
فرهنگ واژه فارسی سره
بانی، بنیانگزار، پایه گذار، واضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد