جدول جو
جدول جو

معنی مغثر - جستجوی لغت در جدول جو

مغثر
(مِ ثَ)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مغثار. مغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغیر
تصویر مغیر
از حالی به حالی برگشته، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآثر
تصویر مآثر
آثار نیکو که از کسی باقی مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغار
تصویر مغار
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغاره، دهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
غارتگر، آنکه مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفر
تصویر مغفر
زرهی که زیر کلاه خود بر سر می گذاشته اند، کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدثر
تصویر مدثر
هفتاد و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۶ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
بی ثبات و ناپایدار، قابل تغییر، دگرگون شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکثر
تصویر مکثر
توانگر، مال دار، بسیار مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبر
تصویر مغبر
غبار آلوده، گردآلوده، تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَتْ تُ)
مغثور چیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
وجد الماء مغثریا علیه، یعنی لب ریز یافت آب را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغدر
تصویر مغدر
بیوند مند (بیوند غدر)
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی مغ مغوک مغاک دهار دهارش پر از کان زر یکسره (اسدی) شکفت گریستک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
لشکر غارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکثر
تصویر مکثر
مرد مالدار و توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
سهیده سوتار ده هناییده سهند سوتومند کارو مند کار ساز نشانگذار نو ژنده آنچه مورد تاثیر واقع شده. اثر کننده نشان گذارنده: خودموثرتر نباشد مه زنان ای بسانان که ببرد عرق جان. (مثنوی. نیک. 276: 6) یا موثر تام. علت تام. تاثیر، گذارنده اثر و نشان، کارگر، کاری
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آلوده تیره رنگ، گرد آلوده غبار آلوده مغبر} خود عدل خسروان را جز عدل چیست حاصل زین جیفه گاه جانی زین مغ سرای مغبر) (خاقانی. سج. 189) غبار آلود، تیره رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آشیانه ساز: مرغ، جامه پوشیده، از نام های پیامبر اسلام (ص) آنکه خود را در دثار یاجامه پوشانده باشد لباس پوشیده، این کلمه در قرآن در وصف پیغامبر اسلام آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفر
تصویر مغفر
خود، زیر خودی زرهی که زیر کلاهخود بر سر میگذاشته اند، کلاهخود: (فکندم کلاه گلین از سرش چنان کز سر غازیی مغفری) (منوچهری. د. 117)، جمع مغافر
فرهنگ لغت هوشیار
آثار و نشانه های نیک و کارهای پسندیده که از کسی باقی ماند، مفاخر، مکارم اثر، جمع ماثره، نیکنشانها جمع ماثره. و ماثره: اعمال پسندیده آثار نیکوی باقی خلفا و ماثر ایشان رضوانالله علیهم ا جمعین، مکرمتهای موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغثر
تصویر اغثر
فرو مایه پشماکند زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغثر
تصویر دغثر
کانا (جاهل) گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغثر
تصویر بغثر
چرکین شتر فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مأثر
تصویر مأثر
((مَ ثِ))
جمع مأثره، کارهای نیک و پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدثر
تصویر مدثر
((مُ دَّ ثُِ))
لباس به خود پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکثر
تصویر مکثر
((مُ ثِ))
بسیارآورنده، آن که بسیار نویسد، توانگر، مال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
((مُ))
غارت کننده، غارتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
((مُ غَ یَّ))
تغییر داده شده، دیگرگون گشته، از حالی به حالی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
((مُ غَ یِّ))
تغییر دهنده، دیگرگون شونده، قابل تغییر، بی ثبات، بی دوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغفر
تصویر مغفر
((مِ فَ))
خود، کلاه آهنین، جمع مغافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغبر
تصویر مغبر
((مُ غَ بَّ))
تیره رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مَ))
مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه، مغاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مُ))
نوعی ابزار که از آن در منبت و کنده کاری روی چوب استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موثر
تصویر موثر
هنایا، هناینده، کارگر، کارایی، کارساز
فرهنگ واژه فارسی سره