غبارآلوده و تیره رنگ. (غیاث) (آنندراج). خاک آلود. گردآلود. گردزده. گردگرفته. گردناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره چو جان کافری کشته ز تیغ خسرو والا. فرخی. جوانیش پیری شمر، زنده مرده شرابش سراب و منور مغبر. ناصرخسرو. - گوی مغبر، کنایه از کرۀ خاکی. کرۀ زمین: خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر. ناصرخسرو. ، کسی که موی و ریش آن گردآلوده و چرکین باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
تیره رنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هوای تو به من بر کرد خواهد زمانه مظلم و آفاق مغبر. مسعودسعد. خود عهد خسروان را جز عدل چیست حاصل زین جیفه گاه جافی زین مغسرای مغبر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 189). ، برانگیزانندۀ غبار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه سعی و کوشش می کند در طلب چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار بارنده. (ناظم الاطباء)