جدول جو
جدول جو

معنی مغث - جستجوی لغت در جدول جو

مغث
(مَ غِ)
سخت مروسنده و توانا و سخت بر زمین زننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغاث
تصویر مغاث
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و ریشۀ سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغص
تصویر مغص
درد شکم، پیچش روده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکث
تصویر مکث
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریادرس، آنکه به یاری دیگری می شتابد، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغل
تصویر مغل
غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغز
تصویر مغز
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش
مغز تیره: نخاع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
غثیان آورنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به غثیان شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ / ضَ)
دستۀ گیاه خشک و تر درآمیخته. (منتهی الارب). یک مشت از گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (منتخب اللغات). دستۀ گیاه. (مهذب الاسماء). دستۀسپرغم. (دهار) ، قبضۀ شاخ از یک بیخ. (منتهی الارب). ج، اضغاث، خواب شوریده. (مهذب الاسماء) (دهار). خواب آشفته. ج، اضغاث. و اضغاث، خوابهای شوریده و پریشان که تأویل آن از جهت اختلاطها راست نیاید. (منتهی الارب) : پس معنی این ضغث آن مردمان اندرین خواستند که این خواب را معنی نیست و کس را بکار نیاید. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَنْ نُ)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رغث رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیسه گردیدن گوسپندان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابغث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
درآمیختن سخن و خلط کردن آنرا. (منتهی الارب). آمیختن سخن و جز آن. (منتخب اللغات). حدیث بهم درآمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، به دست مالیدن کوهان شتر. (منتخب اللغات). مالیدن کوهان. (زوزنی). برمجیدن کوهان. (تاج المصادر). بسودن کوهان. (منتهی الارب) ، دسته کردن گیاه. (زوزنی) (تاج المصادر) ، بانگ کردن سقنقور یا جانوری دیگر که مشابه سوسمار است، شستن جامه و خوب پاک نکردن آن. (منتهی الارب). چرکمرد کردن جامه
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مغثار. مغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغب
تصویر مغب
گوشت بویناک
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن: سخن را درهم و برهم گویی، بد شویی پاک نشستن، دسته شاخ، دسته گیاه خشک و تر، درهم و برهم دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده درهم، کار آشفته، جمع اصغاث
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته مینک سنگ شیشه گران یکی از مواد شیمیایی که در ساختن لعاب قهوه یی بکار رود. مغن در کوههای اطراف تهران و نایین وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغل
تصویر مغل
جور تاک آور (جور تاک غله) حاصل دهنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغص
تصویر مغص
درد اندرونه درد شکم درد روده های باریک درد شکم و روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
کلز انار دشتی از گیاهان گیاهی از تیره پنیر کیان که ریشه اش مورد استفاده دارویی است: رمان بری مغیث انار صحرایی. توضیح مصحف آن} معاث {است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکث
تصویر مکث
درنگ و انتظار، ایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغی
تصویر مغی
گودی عمق: (جای کشت و درخت و مغی جویها) (التفهیم. 333)، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریاد رس بفریاد رسنده یاری کننده فریاد رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغز
تصویر مغز
ماده عصبی که در جوف کله سر واقع شده و آنرا پر کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
((مُ))
به فریاد رسنده، یاری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغی
تصویر مغی
((مَ))
گودی، عمق، گودال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکث
تصویر مکث
((مَ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغص
تصویر مغص
((مَ غْ یا غَ))
درد شکم و روده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغز
تصویر مغز
((مَ))
ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسه سر یا میان استخوان است، عقل، فکر، شخص دانا و آگاه و نخبه، بخش درونی هر چیزی، وسط، میان، درون میوه هایی مانند، گردو، پسته، بادام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضغث
تصویر ضغث
((ض ِ یا ضَ))
دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده، درهم، کار آشفته، جمع اضغاث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغل
تصویر مغل
((مَ))
استراحت و خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکث
تصویر مکث
درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره