جدول جو
جدول جو

معنی مغایظت - جستجوی لغت در جدول جو

مغایظت
یکدیگر را به خشم آوردن
تصویری از مغایظت
تصویر مغایظت
فرهنگ فارسی عمید
مغایظت(مُ یَ / یِ ظَ)
مغایظه. نسبت به هم خشم داشتن: میان فایق و بکتوزون مشاحتی قدیم قائم بود و مغایظتی قوی مستمر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 186). و رجوع به مغایظه و مغایظه شود
لغت نامه دهخدا
مغایظت
بخشم آوردن کسی را، تولید غضب. یا بر مغایظه کسی. علی رغم او با وجود خشم و رنجش او: (و آن حدیث دراز کشید و خشم لو هور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جای دور دست کرد) (بیهقی. فض. 401)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکایدت
تصویر مکایدت
مکر کردن، حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسایرت
تصویر مسایرت
با کسی به راه افتادن و با او در رفتن برابری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشایعت
تصویر مشایعت
پیروی کردن، در پی کسی رفتن، بدرقه کردن، مسافتی دنبال مسافر یا مهمان رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایمت
تصویر ملایمت
با نرمی رفتار کردن، سازگاری و خوش رویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاینت
تصویر ملاینت
نرمی و خوش رفتاری کردن، مدارا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبایعت
تصویر مبایعت
با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباینت
تصویر مباینت
جدایی، تضاد، دشمنی، خصومت، تفاوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالظت
تصویر مغالظت
درشتی، خشونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
تفاوت، اختلاف، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر در دو مصراع یا دو بیت چیزی را که مدح کرده ذم کند یا آنچه را که ذم کرده مدح بکند، تلطف، برای مثال می کنم شکوه ز هجران و زوالش خواهم / که مرا بعد وصال آمد و گردید وبال ی هجر را باز کنم شکر و عزیزش دارم / که پس از هجر میسر شود البته وصال
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ ظَ / یِ ظِ)
مغایظه. رجوع به مادۀ قبل و مغایظت شود.
- بر مغایظۀ کسی، علی رغم او. با وجود خشم و ناخشنودی او: آن حدیث درازکشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او برمغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جای دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). رشید بر مغایظۀ یحیی علی عیسی را به خراسان فرستاد و علی دست برگشاد و مال به افراط ستدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ رَ)
مخالفت. بیگانگی. جدایی. (ناظم الاطباء). مغایره. غیریت. دوگانگی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مادام که از مغایرت طالب و مطلوب اثری باقی باشد محبت ثابت بود. (اوصاف الاشراف ص 49). و رجوع به مغایره شود.
- مغایرت داشتن، با یکدیگر اختلاف داشتن. مخالف یکدیگر بودن
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی خشم گرفتن. (المصاد زوزنی). به خشم آوردن. (صراح). به خشم آوردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایظت و مغایظه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغالظه
تصویر مغالظه
دشمنی داشتن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را در معرض فروش گذاشتن بنحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کند آن چیز بوی فروخته شود: حراج مقابل مناقصه جمع مزایدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایبه
تصویر مغایبه
مغایبه در فارسی سخن پشت کس گفتن دشیادی
فرهنگ لغت هوشیار
مغایرت در فارسی: در تازی: سودا پایا پای داد و ستد، در فارسی: نا سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغنیات
تصویر مغنیات
جمع مغنیه، چر گران زن خنیا گران زن
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ گرفتن بر یکدیگر سخت گرفتن، از دادن چیزی بکسی یا کردن کاری برای کسی خودداری کردن، سختگیری، خود داری از دادن مال و چیزی بکسی یا کردن کاری برای او: بادوستان مضایقه در عمر ومال نیست صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطایبت
تصویر مطایبت
شوخی کردن با کسی مزاح کردن، شوخی مزاح، جمع مطایبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشایعت
تصویر مشایعت
چند قدم همراه کسی رفتن برای رخصت، پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برابر رفتن با کسی: مواکب سعادت صاحبی در مسایرت کواکب سعد دولت بدر حصن بکر رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبایعت
تصویر مبایعت
بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
مراقبت، نگاهبانی کردن، مواظبت، مداومت، حفظ کردن، مراعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباینت
تصویر مباینت
از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
مغایظه و مغایظت در فارسی: خشم انگیزی بخشم آوردن کسی را، تولید غضب. یا بر مغایظه کسی. علی رغم او با وجود خشم و رنجش او: (و آن حدیث دراز کشید و خشم لو هور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جای دور دست کرد) (بیهقی. فض. 401)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
غیر یکدیگر بودن، خلاف هم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایظه
تصویر مغایظه
((مُ یُ ظَ یا یِ ظِ))
به خشم آوردن کسی را، تولید غضب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
((مُ یِ رَ))
مخالفت، غیر هم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مغایرت
تصویر مغایرت
ناسازی، نایکسانی، ناسازگاری
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاف، تباین، تضاد، تفاوت، تناقض، توفیر، غیریت، مخالفت، منافات، ناسازگاری، ناهمسانی، ناهمگونی
متضاد: مشابهت، تشابه، همانندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد