- مغاکی
- آبیسال
معنی مغاکی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
جمع مغنی، جایباش ها چاره ها منسوب به مغان، شرابی که زردشتیان عمل آورده باشند
گودی عمق: (و پرورش افزایش جسم بود بغذا افزایشی اندر درازا و پهنا و مغاکالله) (دانشنامه. طبیعی. 79)
جمع مغزی، دینرزم ها، جنگ ها، رزمنامه ها
جمع مغینه، زنان سرود، گوی
جا، منزل
حفره
گود، گودال، جای گود، برای مثال ابله و فرزانه را فرجام خاک / جایگاه هر دو اندر یک مغاک (رودکی - ۵۳۷)
جای فرو رفته و گود گودال: (به مغاکها و مغارات متوطن شوند) (مرزبان نامه. تهران. چا.: 196)، گودال عمیق خواه در خشکی و خواه در دریا