مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمعِ واژۀ مغزا
جمع واژۀ عامیانۀ مغنّیه. (از محیط المحیط) (از دزی). زنان سرودگوی. غناکنندگان و سرایندگان: سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل، اغانی مغانی بر مثالث و مثانی مرثیۀ جهانبانی او می خواند. و او بیخبر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 18)
جَمعِ واژۀ عامیانۀ مُغَنّیَه. (از محیط المحیط) (از دزی). زنان سرودگوی. غناکنندگان و سرایندگان: سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل، اغانی مغانی بر مثالث و مثانی مرثیۀ جهانبانی او می خواند. و او بیخبر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 18)
جمع واژۀ مکّوک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکوک شود، جمع واژۀ مکّاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاء شود
جَمعِ واژۀ مکّوک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکوک شود، جَمعِ واژۀ مُکّاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاء شود
رسفیجان، دهی است از دهستان حومه بخش زرند شهرستان ساوه که در 14000گزی شمال خاوری زرند سر راه زرند به تهران واقع است، محلی است جلگه، معتدل، و آب آن از رود خانه لب شور تأمین میشود، سکنۀ آن 87 تن و محصول آن غلات، پنبه، چغندرقند، شاه دانه، کرچک است و دارای باغستانهای بادام میباشد، شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
رسفیجان، دهی است از دهستان حومه بخش زرند شهرستان ساوه که در 14000گزی شمال خاوری زرند سر راه زرند به تهران واقع است، محلی است جلگه، معتدل، و آب آن از رود خانه لب شور تأمین میشود، سکنۀ آن 87 تن و محصول آن غلات، پنبه، چغندرقند، شاه دانه، کرچک است و دارای باغستانهای بادام میباشد، شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
جمع واژۀ مغنی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای با اهل و باشندگان. جاهای مسکون: شهری دید از غرایب مبانی و عجایب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). اکناف آن اکتاف اشراف دهر را حاوی شده و اطراف آن طراف روزگار را ظروف آمده، مغانی آن به انواع انوارمعانی روشن... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 96)
جَمعِ واژۀ مَغنی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای با اهل و باشندگان. جاهای مسکون: شهری دید از غرایب مبانی و عجایب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). اکناف آن اکتاف اشراف دهر را حاوی شده و اطراف آن طراف روزگار را ظروف آمده، مغانی آن به انواع انوارمعانی روشن... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 96)
جمع واژۀ مغزی ̍. جنگها. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمع واژۀ مغزاه. (ناظم الاطباء) : جمعی ز مغازیت حاصل آید من نظم کنم جمع آن مغازی. مسعودسعد. ، مواضع یا زمانهای جنگ. (از اقرب الموارد) ، مناقب و بیان اوصاف غازیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مناقب غازیان و این کلمه مفردی ندارد و یا مفرد آن مغزی ̍ و یامغزاه است به معنی غزوه. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : چرا نامۀ الهی را نخوانی چه گردی گرد افسانۀ مغازی. ناصرخسرو. به هنگام عزم تو مر شاعران را سخن دست ندهد جز اندر مغازی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 508)
جَمعِ واژۀ مَغزی ̍. جنگها. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جَمعِ واژۀ مغزاه. (ناظم الاطباء) : جمعی ز مغازیْت حاصل آید من نظم کنم جمع آن مغازی. مسعودسعد. ، مواضع یا زمانهای جنگ. (از اقرب الموارد) ، مناقب و بیان اوصاف غازیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مناقب غازیان و این کلمه مفردی ندارد و یا مفرد آن مَغزی ̍ و یامَغزاه است به معنی غزوه. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : چرا نامۀ الهی را نخوانی چه گردی گرد افسانۀ مغازی. ناصرخسرو. به هنگام عزم تو مر شاعران را سخن دست ندهد جز اندر مغازی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 508)
منسوب به مغان که جمع مغ باشد. (ناظم الاطباء) : خروش مغانی برآورد زار فراوان ببارید خون بر کنار. فردوسی. مغنی ره باستانی بزن مغانه نوای مغانی بزن. نظامی. و رجوع به مغ و مغان شود
منسوب به مغان که جمع مغ باشد. (ناظم الاطباء) : خروش مغانی برآورد زار فراوان ببارید خون بر کنار. فردوسی. مغنی ره باستانی بزن مغانه نوای مغانی بزن. نظامی. و رجوع به مغ و مغان شود