- مغالطت
- یکدیگز را بغلط انداختن، قیاس فاسدی است که منتج بنتیجه صحیح نباشد و فساد آن یا از جهت ماده است یا از جهت صورت و یا از جهت صورت و ماده هر دو. فساد قیاسی از جهت صورت باین است که شرایط لازم که با رعایت آن شرایط قیاسی منتج خواهد بود در هیات و شکل آن رعایت نشده باشد و از جهت ماده باین است که مثلا مطلوب با مقدمات قیاسی یا یکی از آنها یکی باشد که از نوع مصادره بر مطلوب است و بدیهی است که فاسد بودن آن از هر دو جهت منتج از جهت هیات و شکل رعایت نشده باشد و باین است که شرایط مطلوب از آن هم با مقدمات یکی باشد یا مغالطه عام الورود. قیاسی است که بوسیله آن هم اثبات مطلوب و هم نقیض آن ممکن باشد یا فن مغالطه. یا حکمه المموهه یا سوفسطیقا بود. نزد قدما یکی از بخشهای علوم منطقیه
معنی مغالطت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یکدیگر را به غلط انداختن، دلیل سست و غلط آوردن
آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
مغالطی در فارسی: واهر گر منسوب به مغالطه: (بدانیم تا برهانی کدام است و جدلی کدام است و مغالطی کدام است) (دانشنامه. منطق. 108)
با همدیگر مغلطه کردن
جمع مغالطه، واهر گری ها، وصیتها که از مغالطات ایمنی دهند
غلبه یافتن، چیره شدن بر یکدیگر
گرانفروشی کردن، از حد در گذشتن، تیر را بینهایت انداختن، (اسم)} گرانفروشی در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 249: 1)، تجاوز از حد
درشتی، خشونت
از حد گذشتن، نرخ چیزی را بالا بردن، گران فروشی کردن، گران خریدن
با هم آمیزش و معاشرت داشتن، آمیخته کردن، دوستی و معاشرت، همنشینی
گفتارها
ناسازی، نایکسانی، ناسازگاری
به شتاب افکندن، ربودن
یکدیگر را به خشم آوردن
فریب دادن، فریفتن، ستم کردن
انس والفت گرفتن، دوستی، همدمی
بر یکدیگر چیره شدن، غلبه یافتن
همنشینی کردن، با کسی نشستن، همنشینی
ناسازگاری کردن، ستیزه کردن، دشمنی کردن، در موسیقی گوشۀ اوج دستگاه های سه گاه و چهارگاه
با هم نان ونمک خوردن، به هم اعتماد کردن
دوستی بی آلایش، با کسی دوستی خالص داشتن
آشتی کردن، بی گزندی، خوش رفتاری، صلح طلبی
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
با هم دوستی و پیوستگی داشتن، یاری داشتن، پیروی کردن
بلند کردن، بلند قرار دادن، در بلندی با کسی معارضه کردن
زیاده روی، اغراق، غلو
فکر کردن در امری اندیشیدن، اهتمام کردن، یا بی مبالات. بدون تفکر بی اندیشه: و از اقدام بی تحاشی آن قوم بر قصد ولایت چنو پادشاهی قادر و قاهر و اقتحام بی مبالات آن جماعت در غمار دیار... شکسته شد، بی قید و بند سهل انگار: ... هنرمند خوبی است لیکن در کارهایش کمی بی مبالاتی است. اهتمام کردن
گشاده رویی کردن، گشاده رویی
همنشینی، معاشرت، برخاست
جمع مثال، نموده ها نمونه ها مانند ها فرمان ها گواه ها تندیس ها نگاره ها جمع مثال. یا مثالات مقیده. عبارت از خیالاتند و نمونه و شبح مثالات مطلقه اند و عالم روحانی اند که خدای متعال آنها را آفریده است تا دلیل بر وجود عالم روحانی باشند و ارباب کشف مثالات مقیده را متصل باین عالم میدانند و مستنیر از عالم روحانی و برای هر یک از موجوداتی که در عالم ملک اند مثال مقیدی است مانند خیال در عالم انسانی و مثال مقید نسبت بعالم مانند خیال است نسبت بانسان و سالک هر گاه در سیر خود متصل شود بعالم مثال مطلق بواسطه عبور کردن از خیال مقید حقایق را آن طور که هست در یابد و ازین راه او را اطلاعی بر عین ثابت خود حاصل شود
یکدیگر را فریب دادن فریفتن، ستم کردن، فریفتکاری، جور ستم