جدول جو
جدول جو

معنی مغازر - جستجوی لغت در جدول جو

مغازر(مُ زِ)
آنکه بدهد چیزی را تا افزون بر آن واپس گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغایر
تصویر مغایر
مخالف، ناجور، دگرگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکّان، جایی سرپوشیده در کنار بازار یا خیابان یا کوچه که کالاهایی در آنجا برای فروش آماده سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازی
تصویر مغازی
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغافر
تصویر مغافر
مغفرها، زرهایی که زیر کلاه بر سر می گذاشته اند، کلاه خودها، جمع واژۀ مغفر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ وِ)
جمع واژۀ مغاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). و رجوع به مغاره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
جمع واژۀ مغثر. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مغثر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مغاره به معنی غار. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : در مغائر آن خرد و بزرگ غرق می گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 425)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
برخلاف و برعکس و برضد و مخالف و ناموافق. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغایرت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
تاراج کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). غارتگر و کسی که تاخت و تاز بسیار می کند برای غارت و تاراج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیارشیر. (از اقرب الموارد) : ناقه مغزار، ماده شتر پرشیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
در سختی و ازدحام اندازنده خود را بی ترس و بیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه حمله می کند و جنگ می نماید بی ترس و بیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ مغفر و مغفره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مغفر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مغزل (م ز / م ز / م ز) . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغزل شود، لکلک. (دزی ج 1 ص 6). و رجوع به همین کلمه شود، کنده های خرمن کوب. (منتهی الارب). عمودهای نورج. (ناظم الاطباء). عمودهای نورج که بدان خرمنها راکوبند. (از اقرب الموارد). ستونها و چوبهای گردونی است که به او خرد کرده می شود خرمنها. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
باربردار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، وزیرشونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به موازرت و موازره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
مئازر. جمع واژۀ میزر یا مئزر: قلما یلبسون المیازر. (احسن التقاسیم ص 440). رجوع به میزر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرز. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغرز شود
لغت نامه دهخدا
(مَزَ / زِ)
مأخوذ از ترکی، دکان بزرگ و ترکان این لفظ را از مگازن فرانسه گرفته و فرنگان از مخزن تازی اخذ کرده اند. (ناظم الاطباء). مأخوذ از ماگازن فرانسه و اصل ماگازن مخزن عربی است. دکان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای است مأخوذ از ’مخزن’ عربی (جای ذخیره) و آن به جائی اطلاق شود که اشیاء و کالاها همچون مواد غذائی و خواربار و جز اینها را در آن بطور منظم جای دهند فروش را مانند مغازۀ گندم فروشی، مغازۀ پارچه فروشی، مغازۀ خواربار و لبنیات فروشی، مغازۀ آجیل و شیرینی فروشی. (از لاروس). در تداول فارسی امروز این کلمه معادل دکان به کار می رود. و رجوع به دکان معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ سَ)
شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد). غاززته مغازه و غزازاً، مبادرت کردم او را و شتابی نمودم و پیش رفتم او را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مغزی ̍. جنگها. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمع واژۀ مغزاه. (ناظم الاطباء) :
جمعی ز مغازیت حاصل آید
من نظم کنم جمع آن مغازی.
مسعودسعد.
، مواضع یا زمانهای جنگ. (از اقرب الموارد) ، مناقب و بیان اوصاف غازیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مناقب غازیان و این کلمه مفردی ندارد و یا مفرد آن مغزی ̍ و یامغزاه است به معنی غزوه. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) :
چرا نامۀ الهی را نخوانی
چه گردی گرد افسانۀ مغازی.
ناصرخسرو.
به هنگام عزم تو مر شاعران را
سخن دست ندهد جز اندر مغازی.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 508)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مجزر. جای شتر کشتن (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مجزر و مجزره. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجزر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغافر
تصویر مغافر
جمع مغفر، خود ها زیر خودیها جمع مغفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغائر
تصویر مغائر
جمع مغاره، از ریشه پارسی مغاک ها دهار ها شکفت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایر
تصویر مغایر
ناجور، مخالف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاور
تصویر مغاور
تکاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازی
تصویر مغازی
جمع مغزی، دینرزم ها، جنگ ها، رزمنامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازم
تصویر مغازم
جمع مغزم، تاوان ها وام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایر
تصویر مغایر
((مُ یِ))
برخلاف، برعکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
((مَ زِ))
دکان، انبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغایر
تصویر مغایر
ناساز، نایکسان، ناسازگار
فرهنگ واژه فارسی سره
خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون
متضاد: مشابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنگها، نبردها، حربها، کارزارها، میدانهای جنگ، عرصه های نبرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه، مخزن، انبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو پوسته کردن باقلا، نشخوار کردن چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی