جدول جو
جدول جو

معنی معیقیب - جستجوی لغت در جدول جو

معیقیب
(مُ عَ)
ابن ابی فاطمه الدوسی (متوفی به سال 40 هجری قمری) صحابی و از مهاجرین حبشه و از شرکت کنندگان در غزوۀ بدر بود. سمت مهرداری حضرت رسول را داشت و در زمان خلافت ابوبکر و عمر در بیت المال بود. از وی در صحیحین احادیثی نقل شده است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1059). و رجوع به الاصابه ج 6ص 130 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده ص 215 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
دنبال کردن، از پی چیزی رفتن، دنبال امری یا کسی را گرفتن، در علم حقوق پیگرد، اوراد و دعاهایی که بعد از نماز می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معایب
تصویر معایب
عیب ها، نقیصه ها، نقص ها، بدی ها، جمع واژۀ عیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن، عیب دار کردن چیزی، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب کننده، عذاب دهنده، دنبال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقرب
تصویر معقرب
کج، خمیده، مددکار قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
عیب دار، ناقص، نادرست
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جمع واژۀ یعقوب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یعقوب، به معنی کبک نر. (آنندراج). و رجوع به یعقوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منقب، به معنی نشتر بیطار. (آنندراج). جمع واژۀ منقب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معشاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معشاب به معنی زمین گیاه ناک. (آنندراج). و رجوع به معشاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَعْ)
مأخوذ از تازی، عیب داشتگی و عیب ناکی، داغ داری و لکه داری، رسوایی و بدنامی و بی آبرویی و ننگ داری. (ناظم الاطباء). و رجوع به معیوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثقوب. مرواریدهای سوراخ شده. لآلی سفته: و اذا ثقبت اللآلی قیل لهامثاقیب علی وزن مملوک و ممالیک. (الجماهر ص 132)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معایب
تصویر معایب
عیبها و بدیها و کاری بد و ناشایسته
فرهنگ لغت هوشیار
کج خمیده، یاریگر نیرو مند: مرد، کوچک اندام، گزدمناک (با این آرش در فرهنگ فارسی معین: معقرب آمده است) خمیده کج. جایی که عقرب بسیار داشته باشد کژدم ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
دنبال کردن، دوباره کردن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
عیبناک، عیب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعاقیب
تصویر یعاقیب
جمع یعقوب، کبک های نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عذاب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقرب
تصویر معقرب
((مُ عَ رَ))
خمیده، کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
((مُ قِ))
عذاب کننده، پیگیر، دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
((تَ))
معیوب ساختن، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
((تَ))
دنبال کردن، از پی چیزی رفتن، دعایی که بعد از نماز خوانند، پی گرد، پی گیری یا جست و جوی کسی به وسیله نیروی انتظامی یا مقامات قضایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معایب
تصویر معایب
((مَ یِ))
عیب ها، بدی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
((مَ))
عیب دار، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
آکمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
پیگرد، پیگیری، پی جویی، دنبال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
Pursuit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
Defective
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
defeituoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
преследование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
Verfolgung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
defekt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
wadliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی