جدول جو
جدول جو

معنی معک - جستجوی لغت در جدول جو

معک
(مِ عَک ک)
مرد سخت خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، رجل معک، مرد سخت خصومت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرس معک، اسب تازیانه خواه که گاه رود و گاه ایستد تا تازیانه خورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معک
(طَ رَ)
در خاک مالیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. (از اقرب الموارد) ، مالیدن رخت هنگام شستن. (از دزی ج 2 ص 602) ، نشان کردن کسی را در جنگ و خصومت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن و مقهور ساختن کسی را در جنگ و خصومت. (از اقرب الموارد) ، دیر داشتن دین کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معک
(مَ عِ)
دیردارندۀ حق و وام کسی، مرد سخت خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد گول. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و احمق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معک
نادان گول نادان گول، دشمن سر سخت
تصویری از معک
تصویر معک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وسیله ای برای تقویت امواج صوتی که برای بهتر شنیدن در گوش گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معکن
تصویر معکن
کسی که از فربهی گوشت های شکمش بر روی هم افتاده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
سرنگون، وارون، وارونه، نگونسار، باژگونه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کَ)
سوزن و آلت دوختن که شبانان با خود دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). سوزن چوپان که از درخت گیرد. ج، معاکل. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، عصای شبان که بدان برگ می افشاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
آلتی که گران گوشان در گوش نهند شنیدن را. (یادداشت مؤلف). آلتی که برای شنیدن آوازها در گوش سنگین متداول است. (یادداشت مؤلف). آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شمع کوچک. (فرهنگ فارسی معین). شمعچه، ستونی کوچک که برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود. (فرهنگ فارسی معین). شمعچه. رجوع به شمع و شمعچه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
آنکه وام را دیر ادا می کند. (از منتهی الارب). مماعک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
پناه جای. (منتهی الارب). پناهگاه و جای پناه. ج، معاکد. (ناظم الاطباء). ملجاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
مردی اشتردار. (مهذب الاسماء). خداوند گلۀ شتر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعکار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
جایی که در آن کسی را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). جایی که کسی را در آن حبس کنند یا بر زمین زنند. (از اقرب الموارد). محبس. توقیفگاه. (از محیط المحیط) ، گرفتگی و ضبط و حبس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
مصرف و معدل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به معدل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمرغ. (از اقرب الموارد). در خاک گردیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
آگنده گوشت تن دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَکْ کَ)
آنکه از فربهی شکمش دارای نورد یا چین باشد. (ناظم الاطباء) ، انبوه و درهم فشرده و پرچین و شکن:
نماز شامگاهی گشت صافی
ز روی آسمان ابر معکن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
ارام معکه. مملکت کوچکی است که در حدود شمال شرقی فلسطین واقع است و احتمال می رود که ایل بیت معکه باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ کا)
ابل معکی، شتران بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معکوسات
تصویر معکوسات
معکوسا. بطور و اژگونه سرنگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکوسه
تصویر معکوسه
مونث معکوس، جمع معکوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکوسا
تصویر معکوسا
وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
نگونسار و باژگونه و سرنگون و مقلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکود
تصویر معکود
زندانی، شدنی، خوراک همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
بنارش چوبی که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند پادیر پازیر نه پادیر باید تو را نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا (رودکی) شمع کوچک، ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که امواج صوتی را تقویت کند گوشک که کران برای بهتر شنیدن بر گوش نهند آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعک
تصویر تمعک
غلتیدن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکد
تصویر معکد
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
فربه گوشتالود شکمدار آنکه از فربهی شکمش دارای چین و نورد باشد: نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعک
تصویر شمعک
((شَ عَ))
شمع کوچک، ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود
فرهنگ فارسی معین
((سَ عَ))
وسیله ای برای تقویت شنوایی. کسانی که گوششان سنگین است آن را در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معکن
تصویر معکن
((مُ عَ کَّ))
بزرگ شکم، کسی که شکمش از فربهی چین و چروک دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
وارون، وارونه، واژگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمعک
تصویر سمعک
گوش افزار
فرهنگ واژه فارسی سره