در خاک مالیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. (از اقرب الموارد) ، مالیدن رخت هنگام شستن. (از دزی ج 2 ص 602) ، نشان کردن کسی را در جنگ و خصومت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن و مقهور ساختن کسی را در جنگ و خصومت. (از اقرب الموارد) ، دیر داشتن دین کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
در خاک مالیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. (از اقرب الموارد) ، مالیدن رخت هنگام شستن. (از دزی ج 2 ص 602) ، نشان کردن کسی را در جنگ و خصومت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن و مقهور ساختن کسی را در جنگ و خصومت. (از اقرب الموارد) ، دیر داشتن دین کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سوزن و آلت دوختن که شبانان با خود دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). سوزن چوپان که از درخت گیرد. ج، معاکل. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، عصای شبان که بدان برگ می افشاند. (ناظم الاطباء)
سوزن و آلت دوختن که شبانان با خود دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). سوزن چوپان که از درخت گیرد. ج، معاکل. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، عصای شبان که بدان برگ می افشاند. (ناظم الاطباء)
آلتی که گران گوشان در گوش نهند شنیدن را. (یادداشت مؤلف). آلتی که برای شنیدن آوازها در گوش سنگین متداول است. (یادداشت مؤلف). آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند. (فرهنگ فارسی معین)
آلتی که گران گوشان در گوش نهند شنیدن را. (یادداشت مؤلف). آلتی که برای شنیدن آوازها در گوش سنگین متداول است. (یادداشت مؤلف). آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند. (فرهنگ فارسی معین)
شمع کوچک. (فرهنگ فارسی معین). شمعچه، ستونی کوچک که برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود. (فرهنگ فارسی معین). شمعچه. رجوع به شمع و شمعچه شود
شمع کوچک. (فرهنگ فارسی معین). شمعچه، ستونی کوچک که برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود. (فرهنگ فارسی معین). شمعچه. رجوع به شمع و شمعچه شود
جایی که در آن کسی را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). جایی که کسی را در آن حبس کنند یا بر زمین زنند. (از اقرب الموارد). محبس. توقیفگاه. (از محیط المحیط) ، گرفتگی و ضبط و حبس. (ناظم الاطباء)
جایی که در آن کسی را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). جایی که کسی را در آن حبس کنند یا بر زمین زنند. (از اقرب الموارد). محبس. توقیفگاه. (از محیط المحیط) ، گرفتگی و ضبط و حبس. (ناظم الاطباء)
بنارش چوبی که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند پادیر پازیر نه پادیر باید تو را نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا (رودکی) شمع کوچک، ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود
بنارش چوبی که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند پادیر پازیر نه پادیر باید تو را نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا (رودکی) شمع کوچک، ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود