یکی معو. (منتهی الارب). واحد معو یعنی یک دانه رطب رسیده. (ناظم الاطباء). ابوعبید گوید به قیاس واحد معو است و من آن را نشنیده ام. (از اقرب الموارد) ، رطب نیم خشک. (ناظم الاطباء). رطبی که قسمتی از آن خشک شده باشد. (از اقرب الموارد)
یکی معو. (منتهی الارب). واحد معو یعنی یک دانه رطب رسیده. (ناظم الاطباء). ابوعبید گوید به قیاس واحد معو است و من آن را نشنیده ام. (از اقرب الموارد) ، رطب نیم خشک. (ناظم الاطباء). رطبی که قسمتی از آن خشک شده باشد. (از اقرب الموارد)
زر اندود تلا پوش، نکره اندود سیم اندوده، هده نما (هده حق) راست نما، دو رو زر اندوده آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن، دروغ راست نما: (ملک گفت: می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ک) (کلیله. مصحح مینوی 383)
زر اندود تلا پوش، نکره اندود سیم اندوده، هده نما (هده حق) راست نما، دو رو زر اندوده آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن، دروغ راست نما: (ملک گفت: می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ک) (کلیله. مصحح مینوی 383)
این واژه بدینگونه آمده در یک فرهنگ فارسی و آن را بر گرفته از مروح تازی دانسته این واژه پارسی است و چنان که در آنندراج آمده، مروه خو انده می شود و هم پیوند است با واژه مرو در پارسی پهلوی که به گیاه خوشبو گفته می شود مروه گیاهی است خوشبوی و شاید همان گیاهی که در گویش تهرانی و گویش اراکی، مرزه خوانده می شود. سخت خوشبوی ومعطر کننده، مروه مروت در فارسی مردمی مردانگی
این واژه بدینگونه آمده در یک فرهنگ فارسی و آن را بر گرفته از مروح تازی دانسته این واژه پارسی است و چنان که در آنندراج آمده، مروه خو انده می شود و هم پیوند است با واژه مرو در پارسی پهلوی که به گیاه خوشبو گفته می شود مروه گیاهی است خوشبوی و شاید همان گیاهی که در گویش تهرانی و گویش اراکی، مرزه خوانده می شود. سخت خوشبوی ومعطر کننده، مروه مروت در فارسی مردمی مردانگی