صاحب عمامه و دستار. (غیاث) (آنندراج). دارای عمامه و مندیل و عمامه بر سرگذاشته. (ناظم الاطباء). دستاربسته. دستارنهاده. دستارور. مندیل به سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عروسان مقنع بیشمارند عروسی را به دست آور معمم. (هزلیات، منسوب به سعدی). ، در تداول فارسی امروز، در برابر کسانی که کلاه بر سر گذارند این کلمه را به روحانیان اطلاق کنند که عمامه بر سر نهند. - معمم شدن، عمامه بر سرگذاشتن. (ناظم الاطباء) ، مهتر و سید قوم. (ناظم الاطباء). مرد بزرگی که قوم امور خود را بدو سپارند و عوام بدو پناه برند. (از ذیل اقرب الموارد) ، اسب سپید سر سوای گردن یا اسب که سپیدی پیشانیش تا نبت موی پیشانی فرود آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب که گوش و موی پیشانی و گرداگرد آن سپیده شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
صاحب عمامه و دستار. (غیاث) (آنندراج). دارای عمامه و مندیل و عمامه بر سرگذاشته. (ناظم الاطباء). دستاربسته. دستارنهاده. دستارور. مندیل به سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عروسان مقنع بیشمارند عروسی را به دست آور معمم. (هزلیات، منسوب به سعدی). ، در تداول فارسی امروز، در برابر کسانی که کلاه بر سر گذارند این کلمه را به روحانیان اطلاق کنند که عمامه بر سر نهند. - معمم شدن، عمامه بر سرگذاشتن. (ناظم الاطباء) ، مهتر و سید قوم. (ناظم الاطباء). مرد بزرگی که قوم امور خود را بدو سپارند و عوام بدو پناه برند. (از ذیل اقرب الموارد) ، اسب سپید سر سوای گردن یا اسب که سپیدی پیشانیش تا نبت موی پیشانی فرود آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب که گوش و موی پیشانی و گرداگرد آن سپیده شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی، برای مثال چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / به قدر مرتبه هر یک ز جا بلند شود. «ز جا» را اگر به مرتبه بلند کنند (بالا ببرند)، یعنی «ز» را که هفت است هفتاد و «ج» را که سه است سی و «الف» را که یک است ده بکنند «ع» و «ل» و «ی» به دست می آید، موقعیتی که معنی آن پوشیده باشد، پوشیده بودن، ابهام
در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی، برای مِثال چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / به قدر مرتبه هر یک ز جا بلند شود. «ز جا» را اگر به مرتبه بلند کنند (بالا ببرند)، یعنی «ز» را که هفت است هفتاد و «ج» را که سه است سی و «الف» را که یک است ده بکنند «ع» و «ل» و «ی» به دست می آید، موقعیتی که معنی آن پوشیده باشد، پوشیده بودن، ابهام
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
سیاه چهره: مرد، ارزیابی شده، آب گرد آمده: در تالاب آنکه متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی بر آید، جوجه ای که پر بر آورد
سیاه چهره: مرد، ارزیابی شده، آب گرد آمده: در تالاب آنکه متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی بر آید، جوجه ای که پر بر آورد
معما در فارسی: پوشیده، چیستان چرمک پردک کرتک فرشن پنهان داشته پوشیده، آن است که اسمی یا معنیی را بنوعی از مشکلات حساب یا به چیزی از قلب و تصحیف و غیرآن از انواع تعمیه پوشیده گردانند تاجز به اندیشه تمام و فکر بسیار آن را نتوان کشف کرد چنانکه در نام} مسعود {گفته اند: (چو نامش بپرسیدم از ناز زود بدامن چو برخاست بر بط بسود. {} بتازی بدانستم آن رمزاو که نامش ز بربط بسودن چه بود) (المعجم. مد. چا. 316: 1) توضیح: بسودن مس بر بط عود. مس عود مسعود، جمع معمیات
معما در فارسی: پوشیده، چیستان چرمک پردک کرتک فرشن پنهان داشته پوشیده، آن است که اسمی یا معنیی را بنوعی از مشکلات حساب یا به چیزی از قلب و تصحیف و غیرآن از انواع تعمیه پوشیده گردانند تاجز به اندیشه تمام و فکر بسیار آن را نتوان کشف کرد چنانکه در نام} مسعود {گفته اند: (چو نامش بپرسیدم از ناز زود بدامن چو برخاست بر بط بسود. {} بتازی بدانستم آن رمزاو که نامش ز بربط بسودن چه بود) (المعجم. مد. چا. 316: 1) توضیح: بسودن مس بر بط عود. مس عود مسعود، جمع معمیات