صاحب عمامه و دستار. (غیاث) (آنندراج). دارای عمامه و مندیل و عمامه بر سرگذاشته. (ناظم الاطباء). دستاربسته. دستارنهاده. دستارور. مندیل به سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عروسان مقنع بیشمارند عروسی را به دست آور معمم. (هزلیات، منسوب به سعدی). ، در تداول فارسی امروز، در برابر کسانی که کلاه بر سر گذارند این کلمه را به روحانیان اطلاق کنند که عمامه بر سر نهند. - معمم شدن، عمامه بر سرگذاشتن. (ناظم الاطباء) ، مهتر و سید قوم. (ناظم الاطباء). مرد بزرگی که قوم امور خود را بدو سپارند و عوام بدو پناه برند. (از ذیل اقرب الموارد) ، اسب سپید سر سوای گردن یا اسب که سپیدی پیشانیش تا نبت موی پیشانی فرود آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب که گوش و موی پیشانی و گرداگرد آن سپیده شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)