جدول جو
جدول جو

معنی معم - جستجوی لغت در جدول جو

معم
(مُ عَم م / مُ عِم م)
آنکه برادران پدرش کثیر باشند یا مرد کریم الاعمام. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). کسی که اعمام و برادران پدرش بسیارباشند و آنکه عموهایش کریم باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معم
(مِ عَم م)
هو معم خیر، یعنی رای و عطای وی شامل است همه را و به رای و عطای خویش فرا گرفت همه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجل معم، مرد خیّر که خیر و عقلش همه را فراگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمر
تصویر معمر
(پسرانه)
طویل العمر و مسن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معمول کردن
تصویر معمول کردن
عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمور
تصویر معمور
تعمیر شده، آباد شده، آبادان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمودیه
تصویر معمودیه
در مسیحیت، غسل دادن کودک در آب با مراسم مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمول
تصویر معمول
عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادت
معمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردن
معمول شدن: عمل شدن، متداول شدن
معمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمی
تصویر معمی
معما، در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معما
تصویر معما
در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی، برای مثال چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / به قدر مرتبه هر یک ز جا بلند شود. «ز جا» را اگر به مرتبه بلند کنند (بالا ببرند)، یعنی «ز» را که هفت است هفتاد و «ج» را که سه است سی و «الف» را که یک است ده بکنند «ع» و «ل» و «ی» به دست می آید، موقعیتی که معنی آن پوشیده باشد، پوشیده بودن، ابهام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمم
تصویر معمم
کسی که عمامه بر سر می گذارد، آخوند، کسی که عوام برای امور خود به او رجوع کنند، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمر
تصویر معمر
کسی که عمر دراز کرده، سالخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن، متداول شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
عمل کردن، اجرا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
عادی، متوسط، متداول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
(عُ عُ)
صوتی از خر، جز صوت عرعر و عان عان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو به عانعان رسی فرومانی
ای مه عانعان خر، نه عمعم خر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
معموله در فارسی مونث معمول در آغاز واژه (معمول به) به کارمی رفته (قزوینی یاد داشت ها) بنگرید به معمول مونث معمول، جمع معمولات. توضیح: شاید اصل این کلمه در مورد کتب فقهیه فتوائیه اولا استعمال میشد و ابتدا} معمول به {میگفته اند یعنی کتب فتاوی که مابین عموم معمول به است و سپس بحذف جار و مجرور این تعبیر را بر مطلق کتب متداوله استعمال کرده اند (قزوینی. یادداشتها 306- 305: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمار باشی
تصویر معمار باشی
راز سالار رئیس معماران (صفویه قاجاریه) : (محمد ابراهیم خان معمار باشی) (مرات البلدان. ج 1 ضمیمه ص 25)، عنوان احترام آمیز معمار
فرهنگ لغت هوشیار
شونیک رواگ منسوب به معمول رایج متداول عادی: کاغذ معمولی حروف معمولی حروف معمولی: (بسوارها دستور داد که دو آخور باندازه دو برابر آخورهای معمولی براین بسترها بیفزایند) (ایران باستان 1818: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
معما در فارسی: پوشیده، چیستان چرمک پردک کرتک فرشن پنهان داشته پوشیده، آن است که اسمی یا معنیی را بنوعی از مشکلات حساب یا به چیزی از قلب و تصحیف و غیرآن از انواع تعمیه پوشیده گردانند تاجز به اندیشه تمام و فکر بسیار آن را نتوان کشف کرد چنانکه در نام} مسعود {گفته اند: (چو نامش بپرسیدم از ناز زود بدامن چو برخاست بر بط بسود. {} بتازی بدانستم آن رمزاو که نامش ز بربط بسودن چه بود) (المعجم. مد. چا. 316: 1) توضیح: بسودن مس بر بط عود. مس عود مسعود، جمع معمیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمیات
تصویر معمیات
جمع معمی، چیستان ها پردک ها کرتک ها جمع معمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معما
تصویر معما
پوشیده شده، نابینا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معما دان
تصویر معما دان
چرمک دان کرتک دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمادان
تصویر معمادان
انکه بتواند معما و لغز را حل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمار
تصویر معمار
بسیار عمارت کننده، آنکه عمارت کند و موجب رونق و تعالی گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معماری
تصویر معماری
رازیگری مهرازی ساختمان غلگیری عمل و شغل معمار، عمارت آبادانی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از ادارات دربار در عهد قاجاریه که وظیفه آن تعمیر عمارات سلطنتی بود: (معمار خانه: محمدابراهیم خان) (مراه البلدان ج 1 ضمیمه ص 25)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده پردکی کرتکی منسوب به معما (معمی)، کسی که معما (معمی) گوید: (جانی همدانی... معمایی است و طبع خوبی دارد) (ترجمه مجمع الخواص 273)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمد
تصویر معمد
تراز یاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمر
تصویر معمر
آنکه عمر زیاد کرده باشد، دراز زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمار
تصویر معمار
آبادگر، والادگر، مهراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
بهنجار، روامند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمولا
تصویر معمولا
بیشتر، هماره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمم
تصویر معمم
دستار بند، دستاربند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معماری
تصویر معماری
آبادگری، رازی گری، مهرازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معما
تصویر معما
چیستان
فرهنگ واژه فارسی سره