جدول جو
جدول جو

معنی معلوف - جستجوی لغت در جدول جو

معلوف
(مَ)
فربه. (ناظم الاطباء). رجوع به معلوفه شود
لغت نامه دهخدا
معلوف
(مَ)
الاب لویس الیسوعی (1867-1946م.) از روحانیان مسیحی و از علمای عربیت است. در لبنان متولد شد و در بیروت و اروپا به کسب علم پرداخت و مدت سی سال روزنامۀ ’البشیر’ را اداره کرد. از تألیفات او کتاب ’المنجد’ در لغت عربی است. (از اعلام المنجد). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 114 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معروف
تصویر معروف
شناخته شده، مشهور، نیکی، کار نیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالوف
تصویر مالوف
الفت گرفته، خو گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
مقابل مجهول، دانسته، دریافت شده، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
مورد نظر و توجه واقع شده
در دستور زبان کلمه ای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود
پیچانده شده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ)
فربه. (ناظم الاطباء). شاه معلوفه، گوسپند فربه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
دانسته شده، هویدا، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
پیچانیده شده، دو تا شده، کلمه ای که به کلمه ما قبل خود عطف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقوف
تصویر معقوف
خمیده، شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروف
تصویر معروف
مشهور و شناخته، نامبردار، نامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوف
تصویر محلوف
سوگند خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلوف
تصویر مجلوف
پوست کنده، نان سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
آشنا، آموخته، انس گرفته و مانوس آمخته خو گران الفت گرفته مانوس انس گرفته خوگر: وزن رباعیات مالوف طباع است و متداول خاص و عام... یا وطن مالوف. محل و شهری که شخص بدان انس گرفته ودر آنجانشو ونما یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مألوف
تصویر مألوف
((مَ))
الفت گرفته، خو کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معروف
تصویر معروف
((مَ))
شناخته شده، شهرت یافته، کار نیک، عمل ثواب، امر به، امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی. مقابل نهی از منکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
((مَ))
آشکار شده، دانسته شده، کنایه از زر و درم و دینار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
((مَ))
پیچیده شده، مایل شده، مورد توجه و نظر واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معروف
تصویر معروف
شناخته، سرشناس، پرآوازه، شناخته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
دانسته، آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معروف
تصویر معروف
Reputable, Wellknown
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معلول
تصویر معلول
Disabled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
Known
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
conhecido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معلول
تصویر معلول
deficiente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معروف
تصویر معروف
reputado, bem conhecido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
bekannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
behindert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معروف
تصویر معروف
renommiert, gut bekannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
znany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
niepełnosprawny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معروف
تصویر معروف
renomowany, dobrze znany
دیکشنری فارسی به لهستانی