معنی مألوف - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مألوف
مالوف
مالوف
آشنا، آموخته، انس گرفته و مانوس آمخته خو گران الفت گرفته مانوس انس گرفته خوگر: وزن رباعیات مالوف طباع است و متداول خاص و عام... یا وطن مالوف. محل و شهری که شخص بدان انس گرفته ودر آنجانشو ونما یافته
فرهنگ لغت هوشیار
محلوف
محلوف
محلوفه. سوگند. (منتهی الارب). یمین. قسم. حلفه
لغت نامه دهخدا
محلوف
محلوف
سوگند خوردن. محلوفاء. محلوفه. حلف (ح َ / ح َ ل ِ) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مسلوف
مسلوف
برابر و هموار کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گذشته
لغت نامه دهخدا
مجلوف
مجلوف
رندیدۀ پوست بازکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوست کنده. (از اقرب الموارد) ، خبزمجلوف، نان سوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نانی که تنور آن را سوزانده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مخلوف
مخلوف
گرفتار بیماری پیچش و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء). شکم شکسته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.