جدول جو
جدول جو

معنی معطله - جستجوی لغت در جدول جو

معطله
ابومحمد، عبداﷲ بن عبداﷲ بن یحیی، رجوع به عبداﷲ شود
تصویری از معطله
تصویر معطله
فرهنگ فارسی عمید
معطله
(مُ عَطْ طِ لَ)
لقبی است که به وسیلۀ اهل سنت مخصوصاً اشاعره به فرقی که از خداوند نفی اسماء و صفات می کرده اند داده می شد و باطنیان بیشتر به این اسم خوانده شده بودند. (خاندان نوبختی ص 264). آنان که نفی صفات کنند از باری تعالی. مقابل صفاتیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بیان الادیان چ اقبال ص 21 و معطّل شود
لغت نامه دهخدا
معطله
(مُ عَطْ طَ لَ)
ابل معطله، شتران بی شبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بئر معطله، چاهی که خالی از اهل باشد و کسی نباشد از آن آب بکشد و همگی اهل آن هلاک شده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) : فکأیّن من قریه اهلکناها و هی ظالمه فهی خاویه علی عروشها و بئر معطله و قصر مشید. (قرآن 44/22)
تأنیث معطل. ضایع گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خراب. ویران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بیکاره. بیمصرف: آلت معطله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معطل شود
لغت نامه دهخدا
معطله
معطله در فارسی (واژه بدینگونه آمده است در لاروس و رمن معطل دانسته شده پیروان مذهب تعطیل) درنگیدن این نام بر گروه هایی نهاده شده که باور دارند خداوند دارای نام و زاب نیست یا به گفته فردوسی: ز نام و نشان و گمان برتر است. این گروه ها رو در روی مانند کنندگانند (مشهبه) برخی به نادرست اینان را نیگران خداوند نامیده اند، بیکاره مونث معطل آلت معطله. مونث معطل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معضله
تصویر معضله
معضل، سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَطْ طَ فَ)
قسی معطفه، کمان کج کرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانهای خمیدۀ کج کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لقاح معطفه، شترمادگان بر بچه مهربان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مؤنث معیل. زن بسیارعیال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ لَ)
شورۀ کبت و خلیۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). کندوی کبت و شان انگبین. (ناظم الاطباء). کندو. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ج 8 ص 18)
لغت نامه دهخدا
زمینی است نشیب سدرناک در دهناء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ قُ لَ)
دیت و گویند لنا عند فلان ضمد من معقله، یعنی از برای ما در نزد فلان باقی مانده ای از دیت است که بر او می باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، معاقل. (اقرب الموارد) ، تاوان و گویند دمه معقله علی قومه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
درنگی و دیری. (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن: پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). منتظر ماندن. انتظار.
- بدون معطلی، بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
، بیکاری، سرگردانی. (ناظم الاطباء) ، اهمال و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طِ سَ)
تأنیث معطس. دواها که عطسه آرد. انفیه ها. ج، معطسات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که سبب تحریک مخاط بینی شوند و تولید عطسه نمایند. عطسه آور. و رجوع به معطس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ شَ)
زمین بی آب. ج، معاطش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین بی آب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ لَ)
آهنی است که بدان برند. (منتهی الارب) (آنندراج). آهنی که بدان می برند. ج، مقاطل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَرَ)
مؤنث معطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به معطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
شتر مادۀ اصیل و برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ناقه معطره، شتر مادۀ اصیل و برگزیده که گویی بر موهایش صبغه ای از زیبایی اوست. ج، معطرات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضِ لَ)
رجوع به معضّل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ لَ)
مسئلۀ مشکل و دشوار و منه قول عمر اعوذ باﷲ من کل معضله لیس لها ابوالحسن، یرید علیا علیه السلام. ج، معضلات. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مسئلۀ دشوار و فروبسته که راه حل آن معلوم نباشد. (از اقرب الموارد). تأنیث معضل، کاری سخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معضلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ لَ)
پیکان پهن دراز. ج، معابل. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معابل شود
لغت نامه دهخدا
(مُعْ یِ لَ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ لَ)
تأنیث مبطل. ج، مبطلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ لَ)
معجل. ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجل شود، ماده شتری که چون بر وی سوار شوند برجهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطره شود، سخت تنگ گرفتن بر غریم در تقاضا، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَلْ لَ)
تأنیث معتل. ج، معتلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای که در آن از حروف عله باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معتل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت دویدن، آهسته دویدن. از اضداد است، دراز کشیدن و دست یازیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همیشگی ورزیدن به کاری، یا همیشگی کردن در فساد و بس. (از منتهی الارب). ادامه دادن به کاری و یا اینکه فقط در فساد باشد. (از اقرب الموارد) ، به گل و جز آن آلودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیالودن به گل. (المصادر زوزنی) ، تر کردن باران کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در پوستین مردم افتادن. (از منتهی الارب). در عرض کسی واقع شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ لَ)
زن بی پیرایه و بی زینت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتله
تصویر معتله
مونث معتل: حروف معتله، جمع معتلات
فرهنگ لغت هوشیار
معضله در فارسی مونث معضل: دشوار دشواری مونث معضل. معطر. خوشبو کرده، خوشبوی عطر آمیز
فرهنگ لغت هوشیار
معطسه در فارسی مونث معطس شنوشه زای مونث معطس، جمع معطسات. توضیح داروهایی که سبب تحریک اعصاب سطحی مخاط بینی شوند و تولید عطسه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
معطل شدن منتظر ماندن، یا بدون (بی) معطلی. بودن درنگ و وقفه: بی معطلی قبول کرد، سرگردانی. در تازی نیامده هشتگی سر گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقله
تصویر معقله
تاوان، خونبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطله
تصویر مبطله
مبطله در فارسی مونث مبطل: پترانگر مونث مبطل جمع مبطلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدله
تصویر معدله
گوشه خانه کنج خانه، تفنگ معدله معدلت در فارسی: داد دادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطلی
تصویر معطلی
((مُ عَ طَّ))
چشم انتظاری، بلاتکلیفی
فرهنگ فارسی معین