جدول جو
جدول جو

معنی معضله

معضله
معضل، سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
تصویری از معضله
تصویر معضله
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با معضله

معضله

معضله
معضله در فارسی مونث معضل: دشوار دشواری مونث معضل. معطر. خوشبو کرده، خوشبوی عطر آمیز
فرهنگ لغت هوشیار

معضله

معضله
مسئلۀ مشکل و دشوار و منه قول عمر اعوذ باﷲ من کل معضله لیس لها ابوالحسن، یرید علیا علیه السلام. ج، معضلات. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مسئلۀ دشوار و فروبسته که راه حل آن معلوم نباشد. (از اقرب الموارد). تأنیث معضل، کاری سخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معضلات شود
لغت نامه دهخدا

معطله

معطله
معطله در فارسی (واژه بدینگونه آمده است در لاروس و رمن معطل دانسته شده پیروان مذهب تعطیل) درنگیدن این نام بر گروه هایی نهاده شده که باور دارند خداوند دارای نام و زاب نیست یا به گفته فردوسی: ز نام و نشان و گمان برتر است. این گروه ها رو در روی مانند کنندگانند (مشهبه) برخی به نادرست اینان را نیگران خداوند نامیده اند، بیکاره مونث معطل آلت معطله. مونث معطل
فرهنگ لغت هوشیار

معدله

معدله
گوشه خانه کنج خانه، تفنگ معدله معدلت در فارسی: داد دادگری
معدله
فرهنگ لغت هوشیار

معجله

معجله
مُعجِل. ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجل شود، ماده شتری که چون بر وی سوار شوند برجهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا