جدول جو
جدول جو

معنی معطل - جستجوی لغت در جدول جو

معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
تصویری از معطل
تصویر معطل
فرهنگ فارسی عمید
معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
تصویری از معطل
تصویر معطل
فرهنگ فارسی عمید
معطل
(مُ عَطْ طَ)
زمین مردۀ هیچکاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه. (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود، بیکار مانده و فروگذاشته. (آنندراج) (غیاث). متروک شده. ترک کرده شده. گذاشته شده. مهمل گذاشته و اهمال شده. (ناظم الاطباء) : هیچ موجودی معطل نیست. (از رسالۀ سیر و سلوک خواجه نصیر طوسی). لامعطل فی الوجود. (امثال و حکم ص 1358) ، باطل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). هدر. مهدور:
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان.
سعدی.
، از کار بازمانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) :
دو دستم به سستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده عرن.
ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، نامسکون وغیرمعمور. (ناظم الاطباء). خراب. ویران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، استعمال ناشده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ناتوان و بیچاره و بینوا و درمانده و نادار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بی فایده و بیحاصل. (ناظم الاطباء) ، تهی و خالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، در انتظار گذاشته. منتظر مانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سرگردان. (ناظم الاطباء) ، کهنه شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، یکی از اقسام طرح است و طرح، انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا. و رجوع به طرح شود
لغت نامه دهخدا
معطل
(مُ عَطْ طِ)
آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج، معطلون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین
از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 179).
دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت.
خاقانی.
و رجوع به معطله شود
لغت نامه دهخدا
معطل
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
معطل
((مُ عَ طِّ))
کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند
تصویری از معطل
تصویر معطل
فرهنگ فارسی معین
معطل
((مُ عَ طَّ))
بی کار، بی کار مانده، بی فایده
تصویری از معطل
تصویر معطل
فرهنگ فارسی معین
معطل
بلاتکیف، منتظر، بی حاصل، بی کار، عاطل، بی مصرف، بی استفاده، فروهشته، معلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معطی
تصویر معطی
(پسرانه)
بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معدل
تصویر معدل
کسی که به عدل او گواهی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقل
تصویر معقل
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معضل
تصویر معضل
سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلل
تصویر معلل
آنچه دلیل و علت دارد، تعلیل شده، علت دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معیل
تصویر معیل
مردی که دارای عائلۀ بسیار باشد، عائله دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطل
تصویر تعطل
بیکار ماندن، از کار افتادن، متوقف گشتن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطر
تصویر معطر
ادویه دان، ظرفی که ادویۀ مطبخ در آن جای دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطله
تصویر معطله
ابومحمد، عبداﷲ بن عبداﷲ بن یحیی، رجوع به عبداﷲ شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجل
تصویر معجل
کاری که در آن عجله و شتاب شده، شتاب کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتل
تصویر معتل
در صرف عربی، کلمه ای که دارای حرف عله باشد، بیمار و علیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلل
تصویر معلل
بیان کنندۀ علت، علت آورنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَطْ طَ)
درنگی و دیری. (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن: پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). منتظر ماندن. انتظار.
- بدون معطلی، بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
، بیکاری، سرگردانی. (ناظم الاطباء) ، اهمال و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طِ لَ)
لقبی است که به وسیلۀ اهل سنت مخصوصاً اشاعره به فرقی که از خداوند نفی اسماء و صفات می کرده اند داده می شد و باطنیان بیشتر به این اسم خوانده شده بودند. (خاندان نوبختی ص 264). آنان که نفی صفات کنند از باری تعالی. مقابل صفاتیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بیان الادیان چ اقبال ص 21 و معطّل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ لَ)
ابل معطله، شتران بی شبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بئر معطله، چاهی که خالی از اهل باشد و کسی نباشد از آن آب بکشد و همگی اهل آن هلاک شده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) : فکأیّن من قریه اهلکناها و هی ظالمه فهی خاویه علی عروشها و بئر معطله و قصر مشید. (قرآن 44/22)
تأنیث معطل. ضایع گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خراب. ویران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بیکاره. بیمصرف: آلت معطله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معطل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده، خلاف محق، شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلل
تصویر معلل
دارای علت و سبب، علت دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطل
تصویر تعطل
بیکار ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
معطله در فارسی (واژه بدینگونه آمده است در لاروس و رمن معطل دانسته شده پیروان مذهب تعطیل) درنگیدن این نام بر گروه هایی نهاده شده که باور دارند خداوند دارای نام و زاب نیست یا به گفته فردوسی: ز نام و نشان و گمان برتر است. این گروه ها رو در روی مانند کنندگانند (مشهبه) برخی به نادرست اینان را نیگران خداوند نامیده اند، بیکاره مونث معطل آلت معطله. مونث معطل
فرهنگ لغت هوشیار
معطل شدن منتظر ماندن، یا بدون (بی) معطلی. بودن درنگ و وقفه: بی معطلی قبول کرد، سرگردانی. در تازی نیامده هشتگی سر گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطلی
تصویر معطلی
((مُ عَ طَّ))
چشم انتظاری، بلاتکلیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معضل
تصویر معضل
دشواری، کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معطر
تصویر معطر
خوشبو، بویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخیر، درنگ، انتظار، بلاتکلیفی، عطلت، فروگذاری، وقفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد