جدول جو
جدول جو

معنی معطری - جستجوی لغت در جدول جو

معطری
(مُ عَطْ طَ)
بویایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معطر بودن. خوشبویی:
شعلۀ برق و روز نو عزتش از مبارکی
قلۀ برف و صبحدم شیبتش از معطری.
خاقانی.
و رجوع به معطر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معطی
تصویر معطی
(پسرانه)
بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معری
تصویر معری
ناپوشیده، برهنه، لخت، عریان، متجرّد، تهک، عور، پتی، لوت، لچ، غوشت، عاری، رت، لاج، ورت، اوروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطی
تصویر معطی
عطا کننده، بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطری
تصویر عطری
دارای عطر، معطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطر
تصویر معطر
ادویه دان، ظرفی که ادویۀ مطبخ در آن جای دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طِ رَ)
شتر مادۀ اصیل و برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ناقه معطره، شتر مادۀ اصیل و برگزیده که گویی بر موهایش صبغه ای از زیبایی اوست. ج، معطرات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به معری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
معجر بودن. خاصیت معجر داشتن. همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند:
عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی
مریم عور را کند برگ درخت معجری.
خاقانی.
و رجوع به معجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بِ)
تعبیر خواب گفتن. (ناظم الاطباء). صفت و حالت معبر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
میهمانی که فرومی گیرد میزبان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کاری که پیش می آید و فرومی گیرد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتراء شود، احسان گیرنده که فرومی گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَرَ)
مؤنث معطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به معطر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه عطر بسیار به کار گیرد، مذکر و مؤنث در این یکسان است. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). زن و مرد بسیار عطر سوزنده و خوشبوی ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شتر مادۀ سرخ که خویش بوی خوش دارد. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر سرخ که عرق وی بوی خوش دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
محمد بن احمد نحوی، مکنی به ابوالعباس (متوفی 300 هجری قمری) از علمای نحو از شاگردان زجاج بوده. وی شعر نیز می گفته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ)
معمر بودن. طول عمر. درازی زندگانی:
باد چو روز آن جهان خمسین الف سال تو
بیش ز مدت ابد ذات ترا معمری.
خاقانی.
و رجوع به معمر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
مسطر بودن. حالت مسطر داشتن. راستی. استقامت:
مستقیم احوال شو تا خصم سرگردان شود
بس که پرگاری کند او چون تو کردی مسطری.
انوری.
هیکل خاک را زنو حرز نویسد آسمان
در حرکات از آن کند جدول جوی مسطری.
خاقانی.
و رجوع به مسطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ / مُ طَرْ ری)
درماندگی و بیچارگی:
دست رباب و سر یکی بسته به ده رسن گلو
زیر خزینۀ شکم کاسۀ سر ز مضطری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 427).
و رجوع به مضطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
درنگی و دیری. (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن: پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). منتظر ماندن. انتظار.
- بدون معطلی، بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
، بیکاری، سرگردانی. (ناظم الاطباء) ، اهمال و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ / مَ مَ)
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معطر
تصویر معطر
عطر آمیز، خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه لخت ناپوشیده (عضو بدن و غیره) برهنه، ضربی باشد که هیچ بر اصل آن زیادت نکرده باشند چنانکه باسباغ و اذالت و ترفیل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطی
تصویر معطی
عطا کننده، دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطری
تصویر عطری
معطر و دارای بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
معطل شدن منتظر ماندن، یا بدون (بی) معطلی. بودن درنگ و وقفه: بی معطلی قبول کرد، سرگردانی. در تازی نیامده هشتگی سر گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معری
تصویر معری
((مُ رّا))
برهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطی
تصویر معطی
((مُ))
عطاکننده، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطر
تصویر معطر
((مُ عَ طَّ))
بودار، خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطلی
تصویر معطلی
((مُ عَ طَّ))
چشم انتظاری، بلاتکلیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطر
تصویر معطر
خوشبو، بویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخیر، درنگ، انتظار، بلاتکلیفی، عطلت، فروگذاری، وقفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عطری
تصویر عطری
Odorously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معطر
تصویر معطر
Aromatic, Perfumed, Scented, Redolent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معطر
تصویر معطر
aromático, perfumado, fragrante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عطری
تصویر عطری
ароматно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عطری
تصویر عطری
duftend
دیکشنری فارسی به آلمانی