- معری
- برهنه لخت ناپوشیده (عضو بدن و غیره) برهنه، ضربی باشد که هیچ بر اصل آن زیادت نکرده باشند چنانکه باسباغ و اذالت و ترفیل کنند
معنی معری - جستجوی لغت در جدول جو
- معری ((مُ رّا))
- برهنه
- معری
- ناپوشیده، برهنه، لخت، عریان، متجرّد، تهک، عور، پتی، لوت، لچ، غوشت، عاری، رت، لاج، ورت، اوروت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گوینده
چم، آرش
شناسایی، آشنا سازی، شناساندن
شناسه
دستخوش، پیش، جلو، فرارو
برهنه شدن
شباهنگ از ستارگان مویین سروادی منسوب به شعر مویین. منسوب به شعری. یا عروق شعری. رگهای مویین
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن،
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
بدی، عیب، رنج و سختی، آزار
برهنه شدن، لباس از تن درآوردن
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
معما، در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود
محل ظهور چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
نردبان، پلکان، آنچه به وسیلۀ آن بالا بروند
مقصود، مفهوم و مضمون کلام، مطلب، موضوع، باطن
آنکه از کسی روی بگرداند، روی برگردان از چیزی
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
شناساندن کسی به کسی دیگر با گفتن نام و شغل او
آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود، مراعات شده
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تنبوشه، گنگ برای مثال (زنگی روی چون در دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳)
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
سرایت کننده، در پزشکی مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند
مقیاس گیرنده، عیارگر، کسی که عیار پول را بسنجد، نکوهش کننده، عیب گو