باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عرق شود
باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عَرق شود
شراب معرق، شراب رگ دار از آب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به معرّق شود، کسی که در کرم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فحل معرق، گشن اصیل و نجیب. (ناظم الاطباء). اسب اصیل و نجیب. (از اقرب الموارد)
شراب معرق، شراب رگ دار از آب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعَرَّق شود، کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فحل معرق، گشن اصیل و نجیب. (ناظم الاطباء). اسب اصیل و نجیب. (از اقرب الموارد)
می به آب آمیخته. (مهذب الاسماء). شراب رگ دار از آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به معرق شود، مرد کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل معرق الخدین، مرد کم گوشت رخسار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر چیز رگ دار. (ناظم الاطباء). - کاشی معرق، قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. (ناظم الاطباء). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود
می به آب آمیخته. (مهذب الاسماء). شراب رگ دار از آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعرَق شود، مرد کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل معرق الخدین، مرد کم گوشت رخسار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر چیز رگ دار. (ناظم الاطباء). - کاشی معرق، قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. (ناظم الاطباء). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود
که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. (از بحر الجواهر). آنچه به سبب تلطیف، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرقه شود
که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. (از بحر الجواهر). آنچه به سبب تلطیف، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرقه شود
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان)
راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان)
مؤنث معرّق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود. - ادویۀ معرقه، داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده عرق شوند. و رجوع به معرق و معرقات شود
مؤنث مُعَرِّق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود. - ادویۀ معرقه، داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده عرق شوند. و رجوع به معرق و معرقات شود
خوی کردن خوییدن، ریشه دوانی ریشه دواندن عرق کردن خوی کردن خوی بر افشاندن، بیرون شدن رطوبت زیادی گیاهان بصورت بخار، ریشه دواندن درخت در زمین، جمع تعرقات
خوی کردن خوییدن، ریشه دوانی ریشه دواندن عرق کردن خوی کردن خوی بر افشاندن، بیرون شدن رطوبت زیادی گیاهان بصورت بخار، ریشه دواندن درخت در زمین، جمع تعرقات