جدول جو
جدول جو

معنی معرق - جستجوی لغت در جدول جو

معرق
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
تصویری از معرق
تصویر معرق
فرهنگ فارسی عمید
معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
تصویری از معرق
تصویر معرق
فرهنگ فارسی عمید
معرق
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
معرق
((مُ عَ رِّ))
عرق آور
تصویری از معرق
تصویر معرق
فرهنگ فارسی معین
معرق
((مُ عَ رَّ))
مرد لاغر، شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد، در فارسی، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد
تصویری از معرق
تصویر معرق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مونث معرق. یا ادویه معرقه. داروهایی که موجب تحریک غدد مترشحه عرق شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
خاور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معوق
تصویر معوق
پس افتاده، دیرکرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلق
تصویر معلق
آونگان، آویزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معرض
تصویر معرض
دستخوش، پیش، جلو، فرارو
فرهنگ واژه فارسی سره
خوی کردن خوییدن، ریشه دوانی ریشه دواندن عرق کردن خوی کردن خوی بر افشاندن، بیرون شدن رطوبت زیادی گیاهان بصورت بخار، ریشه دواندن درخت در زمین، جمع تعرقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلق
تصویر معلق
آویخته شده، آویزان
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معوق
تصویر معوق
عقب اندازنده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرت
تصویر معرت
بدی، عیب، رنج و سختی، آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده کننده، جدایی اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرق
تصویر مخرق
پاره کننده، شکافنده، بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرض
تصویر معرض
محل ظهور چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرق
تصویر مطرق
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرج
تصویر معرج
نردبان، پلکان، آنچه به وسیلۀ آن بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرض
تصویر معرض
آنکه از کسی روی بگرداند، روی برگردان از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
محل طلوع آفتاب، خاور، سمتی که آفتاب از آن جا طلوع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
جایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود
خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
نیک سوزاننده به آتش
فرهنگ لغت هوشیار
سر گشته درنده پاره پاره گرداننده، بسیار دروغگو متحیر گرداننده سرگشته کننده. پاره کرده دریده. پاره پاره کننده درنده، بسیار دروغگو: بهر محل محققان را مخراق زن این مخرقان را. (تحفه العراقین در اینجا مراد از مخرقان فیلسوفان است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
جای برآمدن آفتاب، نقیض مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
کوپین چکچ کوتینک کوبن چکش چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق. پوشیده ملبس: ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی و ز نوبهار باغ ارم برده رونقی... گه چون فلک بتاج مرصع متوجی گه چون چمن بقرطه رنگین مطرقی. (احمد بن محمد) توضیح باین معنی در عربی نیامده و ظاهرااین کلمه را از طریقه (نهالی دراز از پشم و جز آن بافته و گستردنی از موی و پشم بافته گرفته اند. نسخه بدل آن مقرطی آمده که با قوافی دیگر سازگار نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلق
تصویر معلق
آویخته شده، آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیق
تصویر معیق
جوی دور تک جوی گود
فرهنگ لغت هوشیار
خواب آلوده چرتی، گرسنه، دیر کننده پس اندازنده درنگیده باز ایستاده، پس انداخته پس اندازنده دیر کننده عقب انداخته، باز ایستاده. عقب اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار