جدول جو
جدول جو

معنی معتقب - جستجوی لغت در جدول جو

معتقب
(مُ تَ قِ)
بازدارنده و بندکننده مبیع چندان که مشتری قیمتش ادا نماید. (آنندراج). کسی که مبیع را نگاه می دارد تا مشتری قیمت آن را ادا نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است از اعتقاب و منه الحدیث ’المعتقب ضامن اذا تلف’. (منتهی الارب). و رجوع به اعتقاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معقب
تصویر معقب
پس آینده، آنکه درنگ کند و عقب بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعقب
تصویر متعقب
دنبال کننده، تعقیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
عقیده مند، باعقیده، گرونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتقب
تصویر مرتقب
محافظ و نگهبان، مراقب، چشم دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب کننده، عذاب دهنده، دنبال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
آنچه انسان به آن عقیده دارد، عقیده، اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَ)
گوشت قطعه قطعه کرده و خشک کرده در آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
گردبرانگیخته و برخیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گرد و غبار برخاسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتکاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَتْ تَ قَ)
شراب کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عطری است. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمی از عطر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
چاه کننده تا وقتی که نزدیک آب رسد گوی کند تا مزۀ آب معلوم نماید پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازد والا ترک دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
ستور پشت ریش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
شکنجه شده و عقوبت کرده شده و عذاب کرده شده. (ناظم الاطباء). آن که به سزای عمل بد خویش رسیده. عقوبت شده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیروی کرده و از پس کسی در آمده. (ناظم الاطباء). کسی که دیگری از پی او در آمده یا سوار شده: معاقب آن کس باشد که برنشیند نه آن کس که فروآید. (المعجم چ دانشگاه ص 66)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
گرونده و یقین کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده. (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و... معتقدان در رشقان. (کتاب النقض ص 475).
گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر
پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست.
خاقانی.
بر کافۀ معتقدان خدمت و صادقان مودت فرض عین است که بر مبشران این سعادت عظمی به تهنیت خانها نثار و ایثار کنند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71).
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است.
سعدی (گلستان).
تلخ است پیش طایفه ای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر می پراکنند.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 449).
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری.
سعدی.
من معتقدم که هر چه گویی
شیرین بود از لب شکربار.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 473).
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بندۀ معتقد و چاکر دولتخواهم.
حافظ.
چه مولانا در فنون آداب... عدیم النظیر... است خصوصاً در علم دینی و در مهارت و در بحث آن بالای اعتقاد هر معتقدی است. (تاریخ قم ص 4).
- معتقد شدن، گرویده شدن. (ناظم الاطباء). اعتقاد پیدا کردن. دل بسته شدن:
متفق می شوم که دل ندهم
معتقد می شوم دگربارت.
سعدی.
- معتقد گردیدن (گشتن) ، معتقد شدن:
معتقد گردد از اثبات دلیل
نفی لاتدرکه الابصارش.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب قبل شود، چیز سخت و درشت. (آنندراج). هر چیز سخت و صلب. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (آنندراج). ثابت دردوستی. (ناظم الاطباء) ، آنکه کسب می کندزمین و آب و مال را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده. ج، معتقدات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537). از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم. (کلیله و دمنه). شمه ای از آنچه در کتابهای ایشان مسطور است از معتقد و مذهب ایشان... نوشته شد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(مُقِ)
در پی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). پیروی کننده و پس کسی درآینده. (ناظم الاطباء) ، عقوبت و عذاب کننده. (غیاث) (آنندراج). شکنجه کننده و عذاب کننده. (ناظم الاطباء) ، آن که با دیگری کاری را با نوبت می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
فروگذارندۀ دوشمله پس دستار. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه دوشمله پس دستار فرومی گذارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتذاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
زن روی بند بندنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی بندبسته. نقاب بسته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، پنهان. روی پوشیده: بعد از آن چون آفتاب رسالت به حجاب غیب متواری و محتجب گشت و نور عصمت به نقاب عزت مختفی و منتقب... (مصباح الهدایه چ همایی ص 15)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
نرم و سست. (منتهی الارب) ، حبل معتلب، ریسمان سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
صابر و خشنود به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکیبا و صابر و خشنود و راضی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتصاب شود، کلاه بر سر نهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عمامه بر سر نهاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، قوم عصبه عصبه شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عصبه و اعتصاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ قَ)
ستور عرقوب بریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرقوب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
مؤاخذه کننده کسی را بر گناهی، دوباره پرسنده خبر را جهت شک، در تنگی یابنده پایان رای خود را، شکوخه خواهنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقاب. آنکه چیزی را ذخیره کند و ببندد آن را در دنبالۀ پالان یا چوب آن. (از منتهی الارب). ذخیره کننده. پس اندازکننده. (از ناظم الاطباء). کسی که چیزی را بردارد و حمل نماید، احتقب الاثم ، برداشت گناه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
بالا برآینده. (از آنندراج). نعت فاعلی است از ارتقاب. رجوع به ارتقاب شود، دیده بانی کننده. (آنندراج). نگاهبان. محافظ. پاسبان. مراقب. چشم دارنده. (ناظم الاطباء). که نظر بر چیزی گمارد و مترصد باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتقب
تصویر منتقب
پوشه دار پوشه نهنده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتصب
تصویر معتصب
صابر و خوشنود به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
گرونده و اعتقاد کننده و یقین نماینده اعتقاد دارنده و باور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عذاب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
((مُ قِ))
عذاب کننده، پیگیر، دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
((مُ تَ قِ))
گرونده، باوردار، عقیده دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتقب
تصویر مرتقب
((مُ تَ قِ))
دیده بان، چشم به راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
باورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
باورمند، عقیده مند، باایمان، مومن، موقن، گرونده
متضاد: بی اعتقاد، منکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عقاب کننده، عذاب دهنده، جزادهنده، دنبال کننده، درپی رونده
فرهنگ واژه مترادف متضاد