جدول جو
جدول جو

معنی معتش - جستجوی لغت در جدول جو

معتش
(مُ تَش ش)
مرغی که برای خود خانه می سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که خواربار اندک می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتشاش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معتق
تصویر معتق
بندۀ آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتد
تصویر معتد
به شمارآمده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتش
تصویر مفتش
تفتیش کننده، جستجو کننده، کاوش کننده، بازرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاش
تصویر معاش
زندگی، زندگانی، آنچه به وسیلۀ آن زندگی می کنند، از خوردنی و نوشیدنی، وسیلۀ زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتل
تصویر معتل
در صرف عربی، کلمه ای که دارای حرف عله باشد، بیمار و علیل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
شبانگاه سیرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در شب آغاز به مسافرت می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتشاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتق
تصویر معتق
آزاد شده برده آزاد شده کهنه دیرینه سالینه آزاد شده (بنده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتش
تصویر مفتش
جوینده و کاونده، تفتیش کننده، بازپرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتز
تصویر معتز
گرامی شمرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاش
تصویر معاش
زندگانی، زیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتل
تصویر معتل
علیل و بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتد
تصویر معتد
از حد در گذرنده و سخت ستمکار، جری
فرهنگ لغت هوشیار
تشنگی زای آنچه که تشنگی آرد. توضیح داروی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح باب شود مانند معده و جگر و یا بهوای بارد مثل ریه. تشنگی آور تولید عطش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرتشی بنگرید به مرتشی مرتشی: داده ای دل در پی او جان دیده برویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. (نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتش
تصویر مفتش
((مُ فَ تِّ))
تفتیش کننده، بازرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاش
تصویر معاش
((مَ))
اسباب و وسایل زندگی، جای زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتد
تصویر معتد
((مُ تَ دّ))
در شمار آینده، معدود شونده، از حد درگذرنده، گمان شده، تخمین زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتل
تصویر معتل
((مُ تَ لّ))
علیل، بیمار، فعل یا اسمی که در آن یکی از حروف علّه (و، ا، ی) وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتز
تصویر معتز
((مُ تَ زّ))
گرامی شمرده، عزیز داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاش
تصویر معاش
روزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاش
تصویر معاش
Sustenance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معاش
تصویر معاش
subsistance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معاش
تصویر معاش
geçim
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از معاش
تصویر معاش
penghidupan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معاش
تصویر معاش
जीवन यापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معاش
تصویر معاش
sostentamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معاش
تصویر معاش
прожиток
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معاش
تصویر معاش
sustento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معاش
تصویر معاش
levensonderhoud
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معاش
تصویر معاش
пропитание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معاش
تصویر معاش
utrzymanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معاش
تصویر معاش
Lebensunterhalt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معاش
تصویر معاش
sustento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معاش
تصویر معاش
생계
دیکشنری فارسی به کره ای