جدول جو
جدول جو

معنی معاوات - جستجوی لغت در جدول جو

معاوات
(طُ تُوو)
زجر کردن گوسفند را به کلمه ’عا’ و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، یکدیگر را بانگ برزدن و گویند ’هو یعاوی الکلاب ای ینایحها’. (منتهی الارب). یکدیگر را بانگ برزدن. (آنندراج). بانگ کردن سگها را. (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاودت
تصویر معاودت
بازگشتن، برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
با هم برابر بودن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناوات
تصویر مناوات
با هم دشمنی کردن و فخر نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاونت
تصویر معاونت
به یکدیگر کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معادات
تصویر معادات
با هم دشمنی کردن، دشمن یکدیگر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانات
تصویر معانات
سختی کشیدن، رنج دیدن، کشمکش داشتن، رنجاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاطات
تصویر معاطات
چیزی را دست به دست دادن، به هم بخشیدن، عطا کردن، به کسی خدمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالات
تصویر معالات
بلند کردن، بلند قرار دادن، در بلندی با کسی معارضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضِ دی یَ)
به معنی موضع شبانان، شهری از شهرهای کنعان بود که یوشع پادشاهان پنجگانه را در آنجا به قتل رسانید. بعضی را گمان چنان است که مقیده همان المغار است که در بیست و پنج میلی شمال غربی اورشلیم و در میان غزه ولد واقع است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رنج کشیدن. رنج چیزی کشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معانات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). لشکر او به مقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 233). و تاریخ آن است که مرد عاقل بی معانات تجارب مجرب شود. (جهانگشای جوینی). رجوع به معاناه شود.
- معانات کشیدن، رنج بردن: چون زیادتی همت، بر تحصیل آن داشتند در اتمام آن مقاسات و معانات کشیدند. (تاریخ قم ص 12).
، ملابسه. پرداختن به چیزی عنایت و توجه کردن به چیزی: از شام تا فلق و از بام تا شفق به معاطات کؤوس مدام و معانات پری چهرگان خوش اندام اشتغال داشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 209). و رجوع معاناه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ دَ)
بازگشتن. (غیاث). عود و رجعت و بازگشت. (ناظم الاطباء). مراجعت. بازآمدن. بازگشتن. رجوع. رجعت. بازگشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حجت برگرفتند که اگراو را معاودتی باشد خون او مباح بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 119). و باز اعمال خیر و ساختن توشۀ آخرت از علت گناه از آن گونه شفا می دهد که معاودت صورت نبندد. (کلیله و دمنه). چون امیر ناصرالدین از معاودت او خبر یافت به دلی قوی و امیدی فسیح رایات اسلام به استقبال او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 40). چون ایلک خان از این حال آگاه شد لشکر جمع آورد و عزم معاودت مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 219). از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 329). به وقت معاودت سلطان از غزوۀ قنوج دست تطاول به اذناب حاشیت او یازیده مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 424).
- معاودت افتادن، بازگشتن. مراجعت کردن: و چون از آن وجهت که میعاد معاد ظاهر آن جاست معاودت افتاد بدین خطه... همه روز خطبۀ آخرین می سراید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 134). و رجوع به معاوده شود.
- معاودت ساختن، رجعت کردن. (ناظم الاطباء). بازگشتن.
- معاودت کردن، بازگشتن. مراجعت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. (چهارمقاله ص 125)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ ضَ)
معاوضه. (ناظم الاطباء). رجوع به معارضه و معاوضه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ نَ)
دستگیری و مددگاری و یاوری. (ناظم الاطباء). یاری. یاریگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرغان به معاونت... او قویدل گشتند. (کلیله و دمنه). در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و به معاونت و مظاهرت محتاج نگشت. (کلیله و دمنه). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روانداشتی مثله نشدی. (کلیله و دمنه). سلام و خدمت دوستدار به مجلس اسمی... فرماید رسانیدن و در باب تحصیل مراد و مرام از آن مجلس معاونتی طلبیدن. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 277).
اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است
گرت معاونتی دست می دهد دریاب.
سعدی.
و رجوع به معاونه شود.
- معاونت در جرم، (اصطلاح حقوق) تحریک عامل اصلی جرم و یا کمک در تهیۀ مقدمات یا در لواحق جرم با علم و تسهیل در اجرای آن و بطور کلی کمک عالمانه به مباشر جرم از طرف غیرمباشر مثلاً اگر کسی مال مسروق را از سارق عالماً گرفته و مخفی کند این کمک که در لواحق جرم سرقت به عمل آمده مصداق معاونت در جرم است. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به ترکیب ’معاون جرم’ ذیل معاون شود.
- معاونت کردن، یاری کردن. کمک کردن:
باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم.
سعدی.
- معاونت نمودن، معاونت کردن. یاری کردن. کمک کردن: او را بخواند تا ولایت بدو تسلیم کند و در جواب خصم استخلاص ملک او را مدد دهد و معاونت نماید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 260).
، مقام کسی که در وزارت خانه یا ادارۀ مادون وزیر یا رئیس است. مقام معاون. و رجوع به معاون شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
پژمریدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عداوت کردن و با کسی دشمنی کردن. (غیاث) (آنندراج). عداوت و دشمنی با یکدیگر. (ناظم الاطباء) : و بدان که اصل خلقت ما بر معادات بوده است و از مرور روزگار مایه گرفته است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 279). شاپور مطل و مدافعت پیش نهاد و بدان سبب موالات و مصافات، منافرت و معادات گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به معاداه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معانات
تصویر معانات
رنج چیزی کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با چیز دیگر عوض کردن چیزی را گرفتن و شیئی دیگر را عوض آن دادن، تبدیل تعویض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوات
تصویر مداوات
درمان کردن علاج کردن، علاج معالجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
برابری، همواری و برابری، معادله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاطات
تصویر معاطات
عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معادات
تصویر معادات
عداوت کردن و با کسی دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاونت
تصویر معاونت
یاری، دستگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاودت
تصویر معاودت
عود و رجعت و بازگشت، رجوع
فرهنگ لغت هوشیار
با کسی در بلندی نبرد کردن معارضه کردن در بلندی. معالات کردن، با کسی در بلندی نبرد کردن: و لشکری که بدان باروزگار معادات و با فلک معالات توان کرد... در جهان آواره گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناوات
تصویر مناوات
دشمنی کردن باهم، مفاخرت کردن، دشمنی، مفاخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناوات
تصویر مناوات
((مُ))
دشمنی کردن با هم، مفاخرت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معادات
تصویر معادات
((مُ))
عداوت، دشمنی با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاطات
تصویر معاطات
چیزی را دست به دست دادن، عطا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالات
تصویر معالات
((مُ))
با کسی در بلندی نبرد کردن، معارضه کردن در بلندی، ستیزه در بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاودت
تصویر معاودت
((مُ وَ دَ))
رجعت، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
((مُ))
برابری، با هم برابر بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
برابری
فرهنگ واژه فارسی سره
برابری
دیکشنری اردو به فارسی
کمک رسانی، پشتیبانی می کند
دیکشنری اردو به فارسی