جدول جو
جدول جو

معنی معاقبه - جستجوی لغت در جدول جو

معاقبه
(مُ قِ بَ)
ابل معاقبه، شتر که گاهی گیاه شور و گاهی گیاه شیرین چرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معاقبه
(مُ قَ بَ / قِ بِ)
عقاب. عقوبت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاقبت و معاقبه شود
لغت نامه دهخدا
معاقبه
(ضَ عَ)
عقاب. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). عقوبت کردن. (ترجمان القرآن). شکنجه کردن کسی رابه سبب گناهی که کرده است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکنجه کردن. (آنندراج) ، از پی کسی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). از پس کسی آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، همدیگر به نوبت سوار شدن بر راحله. (منتهی الارب) (آنندراج). به نوبت سوار شدن بر اسب. (از اقرب الموارد) : عاقب زید عمرواً، زید و عمرو به نوبت سوار شدند. و گویند مطلق در نوبت استعمال شود و اختصاص به سوار شدن ندارد. (از ناظم الاطباء) ، در پی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عاقب بین شیئین، یکی از آن دو چیزرا پس دیگر آورد. (ناظم الاطباء) ، غنیمت یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). وقوله تعالی: فعاقبتم، ای فغنمتم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) نوعی از تصرفات عروض را گویند و آن معاقبت است بین یاء و نون از مفاعیلن یعنی وقتی یکی از آن دو ساقط شود دیگری بماند و ساقط شدن آن دو با هم جایز نیست. (از منتهی الارب). نوعی از تصرفات عروض است. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به معاقبت شود
لغت نامه دهخدا
معاقبه
معاقبه و معاقبت در فارسی: کیفر دادن، از پشت آمدن، پشت کسی نشستن، به پستا سوار شدن (پستا نوبت) سزای عمل بد کسی را دادن عقاب دادن، از پی کسی درآمدن پشت سرکسی سوار شدن، بنوبت سوار شدن، آنست که سقوط دوحرف از و زنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری بر قرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته اند که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت بر نشینند و آنرا در عربیت معاقبت خوانند... بدانک معاقبت است میان یاء و نون مفاعیلن در بحر هزج اگر یاء بیفتد نشاید که نون بیفتد و همچنین معاقبت است میان نون فاعلاتن و الف فاعلن و فاعلاتن دیگر که از پس آن آید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاقبت
تصویر معاقبت
جزای کار بد را دادن، آزار و شکنجه کردن، عقاب دادن، پس از دیگری آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
به یکدیگر عتاب کردن، به کسی خشم گرفتن و او را سرزنش کردن، درشت گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب کننده، عذاب دهنده، دنبال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
(ضَوْءْ)
نبرد کردن درفخر و فزونی. عباب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
معاب و معابه اسمند به معنی عیب. ج، معایب. یقال مافیه معاب و معابه ای عیب. و گویند موضع عیب. (ازمحیطالمحیط). و رجوع به معاب شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
پایان هر چیزی: و ﷲ عاقبه الامور. (قرآن 41/22). رجوع به عاقبت شود، فرزند، یقال لیس له عاقبه، أی ولد. (منتهی الارب). نسل. (اقرب الموارد) ، تأمل در آخر کاری. (منتهی الارب). ج، عواقب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
کسی را با چیزی ناگاه دیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناگاه دوچار شدن با کسی. (آنندراج) ، نبرد کردن با کسی در مناقب و غلبه یافتن بر او. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ بَ)
عذاب کردن یعنی زدن و بستن کسی را. (غیاث). عقاب کردن. عقوبت کردن. سزای عمل بد کسی را دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند. (گلستان). لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی. (گلستان). و رجوع به معاقبه شود، (در اصطلاح عروض) آن است که سقوط دو حرف ازوزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت برنشینندو آن را در عربیت معاقبت خوانند و چون حقیقت معاقبت معلوم شد بدان که معاقبت است میان یاء و نون مفاعیلن در بحر هزج تا اگر یاء بیفتد نشاید که نون بیفتد واگر نون بیفتد نشاید که یاء بیفتد و همچنین معاقبت است میان نون فاعلاتن و الف فاعلن و فاعلاتن دیگر که از پس آن آید. و چون حرفی بیفتد به معاقبت حرفی که بعد از آن باشد آن را صدر خوانند و چون حرفی بیفتد به معاقبت حرفی که پیش از آن باشد آن را عجز خوانند واگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و مابعد، آن را طرفان خوانند. و این تصرفات به مثالی روشن نشود... و بعضی عروضیان درباب صدر و عجزحرف ثابت را اعتبار کنند نه حرف ساقط را و معاقب مابعد را صدر خوانند و معاقب ماقبل را عجز گویند و به صواب نزدیکتر است از بهر آنکه در معاقبت راحله که این اسم از آن گرفته اند معاقب آن کس باشد که بر نشیند نه آن کس که فروآید... (المعجم ص 47). هرگاه دو حرف در حالتی قرار گرفته باشند که اگر یکی از آن دو اسقاط شود حرف دیگر برجای خود ثابت و برقرار ماند و تصور آنکه هر دو با یکدیگر بوده اند برود، اما اتفاق نیفتد که هر دو با یکدیگر اسقاط شوند و این عمل در صورتی واقع شود که هر دو حرف در دو سبب خفیفی که بین دو وتد مجموع واقع شوند قرار یافته باشند خواه از یک رکن و خواه از دو رکن باشند و اگر دو سبب و وتد آخر ازیک رکن باشند در آن صورت عمل معاقبت لغو است مگر مضمر از کامل و عروض سالم از منسرح و در جامعالصنایع گوید معاقبت اجتماع سببین است چنانکه یکی ساقط نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معاقبه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی عهد بستن. (تاج المصادر بیهقی) با کسی عهد کردن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). با هم عهد و پیمان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معاهده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاقدت شود، سوگند به قصد خوردن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
پیوسته کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). پیوسته ماندن در هر چیزی و کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). ملازمت. (ناظم الاطباء) : عاقرالشی ٔ، ملازم داشت آن چیز را. و گویند قد عاقر الشرب فما یفارقهم. (از اقرب الموارد) ، پیوسته ماندن به شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). ادمان کردن در شرب خمر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیوسته شراب نوشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیوسته بودن شراب درخنور. (منتهی الارب) (آنندراج) ، با کسی کاویدن در دژنام یا در هجا یا در خصومت. (تاج المصادر بیهقی). دشنام دادن و هجا کردن یکدیگر را. (منتهی الارب) (از آنندراج). مجادله و هجا و دشنام دادن به همدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسابّه. مهاجات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، فخر کردن در پی کردن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همدیگر رمیدن و دوری گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ازهم دوری گزیدن و رمیدن از یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضی)
با هم چیرگی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به خرد با کسی نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). به خرد نبرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) : عاقله معاقله فعقله، نبرد کرد او را در خرد پس اعقل و با خردتر از او بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مساوات کردن، و منه الحدیث: المراءه تعاقل الرجل الی ثلث دیتها، ای تساویه یعنی زخم موضحۀ مرد و موضحۀ زن در کم از ثلث برابر است پس هرگاه دیت جنایت زن به ثلث رسد یا زاید شود دیت آن نصف دیت مرد گردد... (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مساوات کردن، الحدیث: المراءه تعاقل الرجل الی ثلث دیتها، ای تساویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مخاصمه. (تاج المصادر بیهقی). پیکار کردن و خصومت نمودن و دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخاصمت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
با کسی عتاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). خشم گرفتن و ملامت کردن یا خشم گرفتن همدیگر را. عتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خشم گرفتن همدیگر را. (آنندراج). عتاب. ملامت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به عتاب و معاتبت و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَ / تِ بِ)
خشم گرفتن. عتاب کردن. ملامت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
رد کردن. (از منتهی الارب). رد کردن و منع نمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
روی باروی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). صقاب. (ناظم الاطباء) ، همدیگر نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی نزدیکی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به صقاب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نگاهبانی کردن. (منتهی الارب). حراست کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن چیزی را. (از غیاث اللغات). یکدیگر را نگاهبانی کردن. (صراح) (منتهی الارب) ، کسی را چشم داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ترقب. انتظار کسی را داشتن. توقع داشتن. (از متن اللغه). امید داشتن. (از غیاث اللغات). امید داشتن به کسی. (یادداشت مؤلف) ، از کسی ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوف داشتن، راقب اﷲ فی امره، خافه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حاشیۀ ذیل مراقب شود، (در اصطلاح عروض) مراقبت. رجوع به مراقبت شود، (در اصطلاح عرفا) مراقبه. مراقبت. رجوع به مراقبت شود، (در نجوم) مراقبه. مراقبت. رجوع به مراقبت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ عَ)
مراقبه. رجوع به مراقبه و مراقبت شود، ترسیدن و گردن فروانداختن. (غیاث اللغات). رجوع به مراقبه و مراقبت شود، به اصطلاح عرفا، حضور دل است با خدا و غیبت از ماسوا. (غیاث اللغات). رجوع به مراقبت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معابه
تصویر معابه
معابه در فارسی عیب: آک عیب، جمع معایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عذاب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مراقبه و مراقبت در فارسی هو داری زناوندی نیکاسداری نگهبانی پاسبانی، پاسداشت ورخجاو (کلیدری)، دلپاسی: در سوفیگری مواظبت کردن: ... و در مراقبت حق بلایمه خفق و گفت و گوی لشکر التفات ننماید، نگاهبانی کردن، الف - نگاهداشتن قلب است از بدیها. ب - عبارت از یقین بنده است باینکه خداوند در جمیع احوال عالم برقلب و ضمیر ومطلع بررازهای درونی اوست. البته همین که سالک یقین حاصل کرد باینکه خدا همیشه او را می بیند و بر زوایای درون او واقف و مطلع است مراقب خواطر ناپسندی خواهد بود که قلب را از ذکر خداوند باز میدارد. یا مراقبه (مراقبت) باطن. امتحان و جدان و باطن خود، طلوع کردن رقیب کوکبی افقی از مشرق بهنگامی که این کوکب در مغرب غروب کند، مواظبت، نگاهبانی، یکی از زحافات بیست و دوگانه اشعار عرب که در اشعار فارسی نیز مستعمل است. آنست که سقوط یکی از دو حرف باثبوت دیگر متلازمان باشند یعنی دو حرف نه باهم ساقط شوند و نه با هم ثابت باشند و این (اسم را) از مراقبت کواکب افقی گرفته اند. بدانک مراقبت قایم است میان یاء مفاعیلن و نون آن در نوع مسدس از بحر هزج اخرب و خاص درین نوع بعد از مفعول یا مفاعیل آید بسقوط نون یا مفاعلن آید بسقوط یا و در مسدس این بهیچ و جه بعد از مفعول مفاعیلن سالم نیاید جمع مراقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقبت
تصویر معاقبت
عقاب کردن، سزای عمل بد کسی را دادن، عذاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
بیکدیگر عتاب کردن، درشت گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقده
تصویر معاقده
معاقده و معاقدت در فارسی: پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
یعاقبه در فارسی: ژاکوپیان (یعقوبیان) پیروان یقعوب براذعی که سه بنی را باور ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
((مُ قِ))
عذاب کننده، پیگیر، دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقبه
تصویر مراقبه
((مُ قِ بِ یا قَ بَ))
مواظبت کردن، نگاهبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
((مُ تَ بَ یا تِ بِ))
سرزنش کردن، پرخاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تشر، تندی، توپ، سرزنش، عتاب، ملامت، سرکوفت، نکوهش، سرزنش کردن، عتاب کردن، خشم گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد